بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (۲)﴾
قبلاً عرض شد كه دربارهٴ آسمانها و خلقت سماوات قرآن كريم هم نظام داخلي آنها را تبيين كرد كه اصلش چه بود بعد چگونه به صورت سماوات سبع درآمده است و هم نظام فاعلي اينها را كه هو الخالق الرافع تبيين كرد و هم نظام غايي را كه اين نظام داخلي براي نيل به آن هدف و به آن غايت آفريده شده. نظام داخلي را علم به عهده ميگيرد چون علم دربارهٴ پديدههاي داخلي بحث ميكند كه اين پديده قبلاً چه بود؟ هم اكنون چيست؟ بعداً چه ميشود؟ سير افقي اين پديدهها را بحث ميكند اما سير عمودي اين پديدهها كه به دست چه كسي ساخته شد و براي چه ساخته شد در علم نيست, علوم بشري تجربي و انساني دربارهٴ اين بحث نميكند كه چه كسي آفريد؟ و براي چه آفريد؟ بحث ميكند كه اين پديده قبلاً چه بود؟ الآن چيست؟ بعد چه ميشود؟ در همين سير عرضي بحث ميكند اين زمين قبلاً چه بود الآن در چه حالت است؟ بعداً چه ميشود اما چه كسي اين كارها را كرد براي چه اين كارها را كرد؟ در علم مطرح نيست, آن عقل و وحي است كه دربارهٴ نظام فاعلي و غايي اشياء بحث ميكند و ميگويد چه كسي اين كارها را كرد و براي چه اين كارها را كرد. قرآن كريم ضمن اينكه نظام داخلي را تبيين ميكند نظام فاعلي را و نظام غايي را اهميت فراوان ميدهد در اين كريمه هم راجع به توحيد ربوبي كه نظام فاعلي است بحث كرد فرمود: آن مبدأيي كه آسمانها را نگه ميدارد خداست و هم نظام غايي را كه هدف خلقت است تبيين كرد در ذيل فرمود: ﴿لعلّكم بلقاء ربكم توقنون﴾, اين آفرينش براي آن است كه شما يقين به لقاءالله پيدا كنيد يقين به معاد پيدا كنيد, در اين زمينه قرآن كريم مراتبي را و درجاتي را بيان ميكند كه يكسان نيستند در بعضي از آيات ميفرمايد: اين نظام باطل نيست, در بعضي از آيات ميفرمايد: اين نظام لهو و لعب نيست, در بعضي از آيات ميفرمايد اين نظام به حق آفريده شده, در بعضي از آيات ديگر ميفرمايد اين نظام جز حق نيست, كه اين طايفهٴ چهارم روشنترين و صريحترين آياتي است كه در زمينة حقانيت نظام خلقت است كه جز حق چيزي نيست.
اما طايفة اولي آياتي كه دلالت ميكرد بر نفي بطلان همان آيهٴ سورهٴ آلعمران و سورهٴ ص بود در سورهٴ آلعمران وقتي اولواالالباب را ميستايد ميفرمايد اينها كسانياند كه ﴿يتفكرون في خلق السماوات و الارض﴾[1] آنگاه ميگويند ﴿ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار﴾ ﴿الذين يذكرون الله قياماً و قعودا و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السماوات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا﴾[2], كثرتي در كار نيست اين يك واقعيت هماهنگ است يك عالم است كه از يك مبدأ نشأت گرفته است, اگر آسمان است با زمين مرتبط است و اگر زمين است با آسمان هماهنگ است جمعاً يك واحدند لذا آنچه كه به يك فرد اشاره ميشود با همان لفظ تعبير كرده فرمود هذا, نه اينها اينهايي در كار نيست يك واقعيت است ﴿ربنا ما خلقت هذا باطلا﴾ يعني هدف دارد, قيامتي هست, حسابرسي هست, پس ﴿فقنا عذاب النار﴾ در سورهٴ ص هم نفي بطلان شده فرمود: اين نظام باطل نيست, آيهٴ 27 سورهٴ ص ﴿و ما خلقنا السماءَ والارضَ و ما بينهما باطلا﴾[3] اگر خشتمالي, خشتي را غالب زد دوباره اين خشت را به صورت گل درآورد بار سوم غالبگيري كرد بار چهارم گل كرد اين كار ميشود باطل. آني كه بعد از رشته كردن پنبه ميكند باز دوباره رشته ميكند دوباره پنبه ميكند قرآن آن كار را, كار آن زن فرتوتي ميداند كه بي هدف است كاري كه به مقصد نرسد كار باطل است, كسي خانهاي بسازد ويران كند دوباره بسازد دوباره ويران كند دوباره بسازد دوباره ويران كند اين كار ميشود باطل. منكرين معاد ميگويند انسان است كه از خاك برميخيزد دوباره خاك ميشود عدهاي از خاك برميخيزند انسان ميشوند دوباره خاك ميشوند ﴿نموت و نحيا﴾[4] همين است كه ميميريم و زنده ميشويم و بعداً خبري نيست اين كار را ميگويند باطل فرمود: ﴿وما خلقنا السماءَ و الارضَ و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا﴾[5], خواه مبدأ را هم نپذيرند مثل ماديّين يا مبدأ را بپذيرند ولي معاد را انكار كنند مثل وثنيين و بتپرستان, چون اعتقاد به خدايي كه از انسان مسئوليت نخواهد اين سهل است و همهٴ مشركين اين اعتقاد را هم داشتند كه آسمان و زمين را خدا خلق كرد اما خدايي كه با وحي و نبوت و رسالت از انسان تكليف نخواهد در دنيا, خدايي كه حسابرس اعمال و سيئات نباشد در آخرت, آن خدا را وثنيين هم قبول دارند, ميفرمايد: ﴿فويلٌ للذين كفروا من النار﴾[6], چگونه ميشود عالم بي مقصد باشد ﴿ام نجعلُ الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين في الأرض﴾[7], اگر هر دو بميرند حسابي در كار نباشد ﴿ام نجعل المتقين كالفجار﴾[8], خواهد شد چون هر دو ميميرند نه او به پاداش حسناتش ميرسد و نه اين به كيفر سيئاتش گرفتار ميشود, اگر بد و خوب يكسان بود عالم ميشود باطل, اگر حساب و كتابي در كار نبود جهان ميشود باطل. خدايي كه ﴿ذلك بأنّ الله هو الحق﴾[9], حق محض است از حق كار باطل صادر نميشود, نظام بيهدف باطل است باطل از حق صادر نميشود پس نظام بي هدف از حق صادر نميشود خدا حق است ﴿ذلك بأنّ الله هو الحق﴾ و از حق باطل صادر نميشود پس از خدا نظام بي هدف صادر نخواهد شد. چون خدا حق است كار باطل نميكند ﴿و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويلٌ للذين كفروا من النار﴾[10], آنگاه اين مطلب را تعليل و تبيين ميكند ميفرمايد: اگر معاد نباشد مؤمني كه عمل صالح كرد با مفسد فيالارض يكي است, مثل يك درخت سيبي كه ميوههاي شاداب دارد با درخت پرتيغ جنگلي كه جز تيغ محصول ديگري ندارد, آن درخت پر تيغ تا سرسبز بود لباس دريد و بدن پاره كرد, اين درخت سيب تا سرسبز بود ميوه داد هر دو شدند هيزم ديگر نه به او كسي پاداش ميدهد نه به اين كيفر, كافر و مادي ميگويد بد و خوب مثل اين دو درختاند هر دو هيزم ميشوند هر دو ميپوسند, ميفرمايد آن نظامي كه به مؤمن و مفسدفيالارض يكسان بنگرد نظام باطل است آن نظامي كه متقين با فجارش يكسان باشد نظام باطل است و حق كار باطل نميكند. اين يك سلسله از آيات است كه حد وسط اين قياسها حق است خدا حق است حق كار باطل نميكند پس خدا كار باطل نميكند نظام بي هدف باطل است خدا نظام بي هدف ندارد. اين يك سلسله از آن است.
طايفهٴ ديگر آياتي است كه مسئلهٴ لهو ولعب و عبث بودن را از خداي متعالي سلب ميكند كه خدا كارش بازيچه نيست در سورهٴ انبياء آيهٴ 16 و 17 همين مسئله مطرح است فرمود: ﴿و ما خلقنا السماءَ والارضَ و ما بينهما لاعبين﴾[11], لعب آن كاري است منظم كه هدف خيالي دارد نه عقلي, كار ممكن نيست اصولاً بي هدف باشد كار بيهدف محال است, منتها هدف يا عقلي است يا وهمي و خيالي, كودك كه بازي ميكند هدف خيالي دارد ميخواهد در اين بازي ببرد و از اين بردن لذت ميبرد, ميخواهد در اين مسابقه پيروز بشود و از پيروزي لذت ببرد اين كار كاري است منظم, هدفي دارد خيالي كاري كه هدفش خيالي است لعب نام دارد والا كار ممكن نيست بي هدف باشد همانطوري كه ممكن نيست كار بدون فاعل صادر بشود ممكن نيست كار بدون هدف باشد كار بي هدف نه بد است محال است مثل اينكه فعل بي فاعل نه بد است كه محال است ممكن نيست كاري انسان انجام بدهد و هدف نداشته باشد هدفش يا عادت است يا ارضاء غريزه است يا تأمين خيال است و مانند آن كاري كه هدفش خيالي باشد اين كار را ميگويند لعب و چون لعب انسان را از كار عقلي باز ميدارد ميگويند لهو, آنچه كه انسان را از هدف اصيل باز ميدارد ميشود لهو ﴿الهاكم التكاثر﴾[12] يعني اين تكاثر كه يك كار خيالي است شما را از آن هدف اصلي باز داشت. هر چه كه انسان را باز ميدارد و انسان را به خود مشغول ميكند و از آن اصل باز ميدارد آن را ميگويند لهو. لعب از آن جهت لعب است كه كار منظمي است و هدف خيالي دارد همين كار منظم كه هدف خيالي دارد چون انسان را به خود سرگرم ميكند و از هدف اصيل باز ميماند ميشود لهو دنيا از اين جهت لعب است كه يك كاري است منظم و هدف خيالي دارد و از آن جهت لهو است كه انسان را از آخرت باز ميدارد. فرمود: ما كارمان اينچنين نيست نظير بازي بازيگران كه به هدف خيالي قناعت كنيم ﴿ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما لاعبين﴾[13], مجموعهٴ نظام آفرينش را خدا ميفرمايد ما آفريديم و در آفرينش هيچ يك از اينها لاعب نبوديم, آسمان و زمين و بين آسمان و زمين هر كه هست و هر چه هست, قهراً انسان را هم در بر ميگيرد پس ما لاعب نيستيم. ﴿لو أردنا ان نتخذ لهواً﴾[14] ما اگر ميخواستيم بازي كنيم چرا با پهن كردن سفرهٴ خلقت بازي ميكرديم اين خلقت كه جداي از ذات ماست بيرون از ذات ماست ما اگر ابزار سرگرمي ميخواستيم از درون ذات خودمان ابزار و سرگرمي فراهم ميكرديم نه به بيرون از ذات, ﴿لو اردنا أن نتخذ لهواً﴾ كه اين لو لوي امتناعيه است در پايانش هم باز مجدداً شرط را اضافه كرد فرمود ﴿لو اردنا ان نتخذ لهواً لاتخذناه من لدنا انْ كنا فاعلين﴾[15] اگر ميخواستيم بازي كنيم نيازي نبود كه به ابزار جهان اكتفا كنيم و به آن دلخوش كنيم در همان ذات ما چون بي نياز محضيم در همان جا بساط لهو پهن ميكرديم نه به بيرون از ذات و به جهان خلقت.
پرسش ...
پاسخ: فاعل نيست مسئله لعب است سرگرمي است اگر سرگرمي ميخواستيم خودمان اكتفا ميكرديم.
پرسش ...
پاسخ: نظير لذتهاي خيالي كه انسان با انشاء صور در داخلهٴ خود ميپروراند يك وقت بازي ميكند مثل كودك كه صبح تا غروب بازي ميكند يك وقت انسان در همان داخلهٴ نفسش و ذهنش خيالپردازي ميكند.
پرسش ...
پاسخ: بله لذا هم اولي محال است هم دومي براي امتناعش شرط تأكيد كرده. چون حق محض است حق كار باطل و لعب نميكند و بر فرض محال اگر بخواهد به لعب بپردازد چرا به بيرون؟ به همان درون اكتفا ميكند چون نيازي به بيرون ندارد ﴿لو أردنا أن نتخذ لهواً لاتخذناه من لدنا أن كنا فاعلين﴾[16] اگر تازه ميخواستيم انجام بدهيم كه اين كار، كار محال است, در همان مقام ذات اين كار را انجام ميداديم و ﴿من لدنا﴾ انجام ميداديم نه اينكه به خارج از ذات سرگرم لهو و لعب بشويم. آنگاه مسئلهٴ دنيا مطرح شد كه دنيا را قرآن هر جا صحبتش مطرح بود به عنوان لهو و لعب ناميد. پس اين دنيا را چه كسي خلق كرد؟ اگر دنيا جز لهو و لعب چيز ديگري نيست و قرآن دنيا را به عنوان لهو و لعب ميداند به عنوان حصر كه ﴿ما الحياة الدنيا الا لعب ولهو﴾[17] يا ﴿اعلموا أنما الحياة الدنيا لعبٌ و لهو﴾[18] جز بازيچه و سرگرمي چيزي براي دنيا قايل نيست پس دنيا را چه كسي آفريده؟ خدا كه بازيگر نيست دنيا هم كه جز بازي چيز ديگر نيست. اولاً دنيا غير از آسمان و زمين است غير از دريا و صحراست غير از درخت و حجر و انسان است اينها آيات الهياند اينها كه دنيا نيستند, دنيا كه بد است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ديگر معصومين(عليهم السلام) دنيا را طلاق دادند يعني زمين را زميني كه «جعلتْ لي الأرض مسجداً و طهوراً»[19] ؟ آسمان را كه ﴿و في السماء رزقكم و ما توعدون﴾[20] چه چيز را طلاق دادند؟ آنچه كه در نظام آفرينش است كه آيات الهي است يعني زمين و آسمان را طلاق دادند اينها دنيايند؟ يا اين عناوين اعتباريه كه انسان در محدودهٴ عناوين اعتباريه زندگي ميكند اين دنياست؟ و اين بازيچه است و اين را كه خدا خلق نكرد اين مخلوق بالتبع است لذا در قرآن كريم جايي به يادمان نيست كه خدا خلقت دنيا را به خود نسبت داده باشد فرمود من دنيا را خلق كردم, دنيا يعني يك سلسله عناوين اعتباري كه اين مال, براي كيست؟ فلان شخص چه مقامي دارد فلان شخص چه مرتبتي دارد و فلان شخص چند تا فرزند دارد و مانند آن اينها ميشود عناوين دنيا يعني اين نه دنيا يعني زمين, دنيا يعني دريا, دنيا يعني صحرا اينها آيات الهياند حقاند و به حق خلق شدند اما اينكه مال, براي من است اين مقام از آن من است من داراي اين منزلت و جا هم اين عناوين اعتباريه دنياست و اين جز سرگرمي چيز ديگري نيست و اين سرگرمي مخلوق بالتَبَع است نه مخلوق بالأصل خداي متعالي اين مخلوقبالتبع را اين اموال را اين اولاد را كه ﴿زيّن للذين كفروا الحياة الدنيا﴾[21] همين زر و زيور را همين عناوين را همين اعتباريات را كه مجعول بالتبعاند به انسان ميدهد كه انسان چند صباحي بازي كند و در لابهلاي اين بازي ﴿ما خلقتُ الجن والانس الا ليعبدون﴾[22] را اجرا كند. چون همواره بخواهد به اين فكر بپردازد براي اكثري ميسور نيست آن كسي كه به عناوين اعتباريه دلخوش نكند جزء اوحدي از اولياء الهي است آنكه نگويد چه براي من چه براي تو چه مقام من چه مقام تو كار را بايد انجام داد آن جزء اوحدي است, يك سلسله بازيچههايي درنظام طبيعت به نام دنيا هست كه انسان چند لحظهاي بازي كند بعد بتواند كار كند مثل همان يك ساعتي كه در مدرسه بچهها بازي ميكنند كه بقيه را به درس بگذرانند آن ساعت, ساعت بازي است ولي مسئولين طرح برنامه بازيگر نيستند آنها حكيمانه برنامهٴ مدرسه را تنظيم كردهاند, گفتند چهار ساعت درس و بحث يك ساعت بازي, كودك را بازي گرفتن حكمت است نه آنكه آنها بازيگر باشند اگر دنيا يك سلسله عناوين لهو و لعب دارد و بازيچه است مخلوقبالتبع است خداي متعالي انسان را به اين لذايذ سرگرم كرده است كه يك مقدار از اين لذايذ طرفي ببندند, قسمت مهم را به آن هدف بگذراند, فتحصل أن ﴿الدنيا لعبٌ و لهو﴾[23] ولي خداي متعالي همان است كه فرمود ﴿و ما بينهما لاعبين﴾[24].
پرسش ...
پاسخ: اگر چنانچه عقل از درون و اين همهٴ انبياء(عليهم السلام) از بيرون آمدهاند و گفتند اين كار را نكنيد پس حجت از طرف خدا تمام است ﴿فلله الحجة البالغة﴾[25].
پرسش ...
پاسخ: ارشاد كه اثر ميكند, تقصير خود اينهاست.
پرسش ... يعني واقعاً پيامبر ... مؤفّق بودند
جواب: دنيا هنوز اوايل عمرش است ﴿ليظهرهُ علي الدين كلّه﴾[26] در پيش است.
پرسش نسي حساب ميكنند ...
پاسخ: نسبي نيست يك چند صباحي گذرانده بعد ما نميدانيم چه خواهد بود و قبلاً هم چه ميدانيم ما در يك مقطع دنيا حرف ميزنيم
پرسش ...
پاسخ: الآن كه يك گوشهٴ دنياست و الا پايان اين هم عقل ميگويد هم وحي فرموده است ﴿ليظهرهُ علي الدين كله﴾
پرسش: بالأخره حضرت عالي فرموديد تفنني است براي اينكه به سمت آن مراحل برسيم ديگر و اين تفنّن نوعاً افراد را محذور ميكند و در همين ... نگه ميدارد.
پاسخ: نه سرانجام اگر نبود كه ميشد عالم بهشت ميشود عالم فرشته ديگر انسانهاي عادي نبودند كه بتوانند به مقامات عاليه برسند آنهايياند كه غذاي آنها تسبيح است آنهايياند كه غذاي آنها تحميد الهي است فرشتگان اينچنيناند.
پرسش ...
پاسخ: مخلوق بالتبعاند اينها خلقت موجود انساني در زمين اين لوازم را هم به همراه دارد.
پرسش:
پاسخ: بالتبع چرا نه بالاصل مثل اينكه بازي براي بچه بازي است ولي پدر كه عاقلانه بچه را بازي ميگيرد پدر بازيگر نيست بچه را به بازي گرفتن حكمت است, اگر كسي لوازم بازي براي بچه خريد ميگويند كار عاقلانه كرد بچه را به بازي گرفتن حكمت است, بچه دارد بازي ميكند اما تهيهٴ اسباب بازي براي بچه كه فعل پدر است حكمت است ﴿و ما بينهما لاعبين﴾[27], كار خدا لعب نيست زيرا انسانهاي عادي را به بازي سرگرم كردن چند مقطع حكمت است و آنكه جزء اوحدي از انسانهاست اهل لهو و لعب نيست وقتي از امام ششم(سلام الله عليه) سؤال كردند كه امام هفتم كيست فرمود «من لا يلهو ولا يلعب»[28] در همين حال امام هفتم موسي بن جعفر(عليهم السلام) وارد شد بچهاي بود چند ساله و بره يا گوسفندي در اختيار حضرت بود حضرت فرمود: «اسجدي الي ربك» به اين گوسفند فرمود در حضور آن مرد امام ششم(سلام الله عليه) موسي بن جعفر(عليهم السلام) را در بغل گرفت فرمود: «بأبي و أمي من لايلهو و لا يلعب»[29] پدر فداي پسري كه اهل لهو و لعب نيست, آن جزء اوحدي از انسان است كه اهل لهو و لعب نيست والا اكثري مردم اينچنيناند انسان بچهها را در منزل بخواهد بپروراند اسباب بازي تهيه ميكند كودكان را در مدرسهها بخواهد بپروراند ساعت تفريح و ساعت زنگ ورزش و زنگ بازي براي اينها قرار ميدهد هيئت برنامهريز بازيگر نيست ولي كودك را به بازي گرفتن حكمت است, بازي كه در برنامهٴ مدرسهها هست برنامهٴ بالتبع است نه برنامهٴ بالاصل. آن چند درهمي را كه پدر براي تهيهٴ اسباب بازي ميدهد و لوازم بازي ميخرد آن خريد و فروش بالتبع است پدري كه بخواهد خانواده را اداره كند يكي از شئون تبعي او اين است كه براي كودك لوازم بازي تهيه كند. فتحصل آن ﴿الدنيا لعب و لهو﴾[30] و دنيا نه يعني ارض و سماء از آنِ من و از آن تو اين دنياست و اين هم مخلوق بالتبع است نه مخلوق بالاصل و اين هم كه مخلوق بالتبع است حكمت است زيرا تا انسان در گهوارهٴ زمين است كودك است و ﴿جعل لكم الارض مهدا﴾[31] و كودك را بازي گرفتن حكمت خواهد بود بنابراين ﴿و ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما لاعبين ٭ لو اردنا ان نتخذ لهواً لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين ٭ بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق﴾[32] حق را سركوب باطل ميكنيم مغز باطل را ميكوبيم باطل رفتني است ﴿فاذا هو زاهق﴾[33], اين هم يك لسان در سورهٴ دخان آيهٴ 38 هم همين مسئله است كه لهو و لعبي در كار نيست ﴿و ما خلقنا السماوات والأرض و ما بينهما لاعبين﴾[34] آيهٴ بعد همين سوره جزء طايفهٴ چهارم از آياتي است كه محل بحث است كه حصر حق كردند و چون تنها دربارهٴ آسمان نيست بلكه نظام آفرينش را فرمود: بالحق است در سورهٴ مؤمنون آيهٴ 115 به انسانها خطاب ميكند شما عبث و باطل خلق نشديد ﴿افحسبتم انما خلقناكم عبثاً﴾[35] مادي و همچنين وثني ميگويد انسان عبث است انسان است از خاك برميخيزد دوباره خاك ميشود ديگران از خاك برميخيزند زنده ميشوند دوباره خاك ميشوند و هكذا. مثل همان مثالي كه قرآن كريم زد كه فرمود مانند آن زني نباشيد كه پنبه را رشته ميكند دوباره پنبه ميكند اين كار را ميگويند عبث كار بي هدف فرمود شما فكر كرديد از خاك برميخيزيد دوباره خاك ميشويد و خبري نيست ﴿أفحسبتم أنما خلقناكم عبثاً و أنّكم الينا لاترجعون﴾[36] معلوم ميشود فعل بي هدف ميشود عبث باطل عالَم بي معاد ميشود عبث و باطل خداي حكيم عبث نميكند دو تا استدلال عقلي است يكي بر محور حق و باطل ديگري بر محور حكمت و عبث. عالم بي هدف باطل است باطل از حق صادر نميشود پس عالم بيهدف از حق صادر نميشود يا خدا حق است حق كار باطل نميكند پس خدا عالم بيهدف نيافريد اين يك استدلال عقلي است كه حد وسطش حق و باطل است, اما در اين كريمه و ديگر آيات مشابه استدلال روي حكمت است خدا حكيم است حكيم بازيچه ندارد حكيم كار عبث نميكند خدا كار عبث نميكند عالم منهاي معاد جهاني كه هدف نداشته باشد عبث است, عبث از حكيم صادر نميشود پس عالم بي هدف و بي معاد از حكيم صادر نميشود اين يك قياس عقلي كه حد وسطش حكمت و عبث است, آن يك قياس عقلي است كه حد وسطش حق و باطل است اين را امينالاسلام طبرسي(رضوان الله عليه) در ذيل يكي از اين آيات به عنوان اينكه قياس عقلي يعني استدلال و تفكر عقلي در اين امور راه دارد بيان ميكنند. در سورهٴ قيامت آيهٴ 36 هم دربارهٴ خصوص انسان آمده ﴿أيحسب الانسان أنْ يترك سدي﴾[37] انسان فكر كرده است كه مهمل خواهد بود, اين ﴿أيحسب الإنسان ان يترك سُديٰ﴾ سُداً و سَداً آن حيواني است كه او را رها كردهاند در بيابان نه راكبي دارد نه زمامداري دارد نه مسئولي دارد نه مرتعداري دارد اين مركوب رها شده را ميگويند سُداً كه از هر جا كه بخواهد بچرد و در هر جا بخواهد بيارمد ﴿أيحسب الانسان ان يترك سدي﴾ در سيرهٴ اميرالمؤمنين(عليه السلام) هست حضرت وقتي مشغول شيار باغ بودند, اينها كه كارهاي يدي دارند براي رفع خستگي احياناً زمزمهاي زير لب دارند حضرت كه بيل به اين خاكهاي باغ ميزدند زمزمهٴ زير لبش اين كريمه بود ﴿أيحسب الانسان ان يترك سديٰ﴾, انسان ميپندارد كه ياوه است همينطور او را رها كردهاند هرچه بخورد هر چه بگويد هر جا برود هر چه ببيند هر چه بشنود ﴿أيحسب الانسان ان يترك سدي﴾[38] ﴿الم يك نطفة من منيّ يمني﴾[39], اين كلمهٴ امناء را قرآن چند جا تكرار ميكند هم به مادهٴ اوليه اشاره ميكند كه انسان مني بود و هم نقش پدر را در حد امنا ميداند, كسي خالق نيست امنا: نقل المني من موضع الي موضع آخر. فرمود: ﴿أفرايتم ما تمنون﴾[40] به پدرها خطاب ميكند كه كار شما امنا است نقل اين آب است من موضعٍ إلي موضع [و] اينكه خلقت نيست نه ميدانيد چه ميشود نه از شما برميآيد خلقت ﴿أأنتم تخلقونه ام نحن الخالقون﴾[41] كارتان حداكثر امناست ﴿افرايتم ما تمنون﴾. در اين كريمه هم ميفرمايد ﴿الم يك نطفة من مني يمني﴾[42] كه دور انداخته ميشود ﴿ثم كان علقه فخلق فسوّي ٭ فجعل منها الزوجين الذكر و الأنثي ٭ اليس ذلك بقادر عليٰ ان يحيي الموتيٰ﴾[43], اينجا دوتا روايت هست كه هر دو را در تفسير شريف نورالثقلين ميبينيد در ذيل همين آيهٴ سورهٴ قيامت جلد پنجم صفحة 466 و467. وقتي از حضرت سؤال كردند ﴿أيحسب الانسان ان يترك﴾[44] فرمود انسان اين چنين نيست كه عبس و ياوه باشد بلكه خدا براي اظهار خلقت و افاضهٴ جود نسبت به اينها و انعام نسبت به اينها و تكليف نسبت به اينها و حسابرسي نسبت به اينها آفريده روايت اين است بعد از اينكه آن روايت را نقل كرده روايت ديگر اين است كه «قال رجل لجعفربن محمد (عليه السلام) يا ابا عبد الله انا خلقنا للعجب»[45] آفرينش ما تعجب و شگفتي را در بر دارد حضرت فرمود: «و ما ذلك لله انت» جاي تعجب نيست چه عجبي؟ گفت «خلقنا للفناء» چرا آمديم كه برويم فايدهٴ اين آمدن چه بود؟ «فقال يابن اخ خلقنا للبقاء» ما چه وقت از بين ميرويم چه زماني ما رفتني هستيم ؟ «و كيف تفني جنه لا تبيد و نار لاتخمد» چه وقت از بين ميرويم ما به سراغ عالمي ميرويم كه نه بهشتش از بين رفتني است نه جهنمش, «ولكن قل» اينچنين نگو كه ما از بين ميرويم «قل انما نتحول من دارٍ الي دار»[46], از يك عالمي به عالم ديگر برويم تعبير لطيف از اميرالمؤمنين(عليه السلام) است در نهجالبلاغه فرمود: شما فرزند آخرت باشيد براي اينكه از آنجا آمديد «و ليكن من ابناء الآخره فانه منها قدم»[47], از آخرت آمديد تا حال ما فكر ميكرديم كه ما از مبدأ آمديم به معاد ميرويم وقتي معلوم شد كه ﴿هو الاول و الآخر﴾[48] آخرت همان مبدأ است بيگانه نيست, فرمود «فانه منها قدم»[49] اين انسان از آخرت آمده است يعني من عندالله آمده است و به عندالله برميگردد اگر معاد غير از مبدأ بود اگر آخر غير از اول بود حساب معاد اين بود كه انسان به سوي معاد ميرود اگر ﴿انا لله﴾ است ﴿و انا اليه راجعون﴾[50] است و اللهي كه هو الاول است همان الله هو الاخر است لذا تعبير رجوع صحيح است كه در آيه آمده كه فرمود ﴿انا اليه راجعون﴾ كه معلوم ميشود از آنجا آمدهايم و همان تعبير قرآني به صورت بيان حضرت در نهج آمده فرمود شما از آخرت آمدهايد «فانه منها قدم»[51] در اين جا امام ششم(عليه السلام) دستور داد فرمود: «قل انما نتحول من دار الي دار» اين حديث را مرحوم امينالاسلام طبرسي در مجمع نقل ميكند كه نورالثقلين از مجمع نقل ميكند و آن حديث اين است وقتي رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سورهٴ مباركهٴ قيامت را تلاوت ميكرد و اين آيه را ميخواند ﴿ا ليس ذلك بقادر علي ان يحيي الموتي﴾[52] حضرت ميگفت «سبحانك اللهم و بلي»[53], آري تو قادري. بنابراين بحث لهو لعب بطلان در حريم عالم راه ندارد ميماند دو طايفهٴ ديگر از آيات يكي اينكه عالم به حق خلق شده است طايفهٴ چهارم اين است كه عالم جز حق چيزي در او نيست كه لسان، لسان حصر است صريحاً.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 191.
[2] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 191.
[3] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[4] ـ سورهٴ
[5] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[6] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[7] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[8] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[9] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 6.
[10] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[11] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 16.
[12] ـ سورهٴ تكاثر، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 16.
[14] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 17.
[15] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 17.
[16] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 17.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 32.
[18] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.
[19] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 240.
[20] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 212.
[22] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[23] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 36.
[24] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 16.
[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[26] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[27] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 16.
[28] ـ كافي، ج 1، ص 311.
[29] ـ كافي، ج 1، ص 311.
[30] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.
[31] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 53.
[32] ـ سورهٴ انبياء، آيات 16 ـ 18.
[33] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.
[34] ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 38.
[35] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[36] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[37] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[38] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[39] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.
[40] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 58.
[41] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 59.
[42] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.
[43] ـ سورهٴ قيامت، آيات 38 ـ 40.
[44] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[45] ـ تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 466.
[46] ـ تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 467.
[47] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 154.
[48] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[49] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 154.
[50] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[51] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 154.
[52] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 40.
[53] ـ تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 467.