19 10 2025 6943581 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 212 (1404/07/27)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

قرآن کريم اول وضع تمدن يک ملت را به خوبي تبيين کرد که نظم اداري لازم است دستگاه قضا لازم است بينه و شهود لازم است اينها را به طور کلي بيان کرد. در فصل دوم فرمود براي اينکه شما راحت‌تر زندگي کنيد کارهاي رسمي‌تان با تنظيم سند باشد، شاهد همراه داشته باشيد، اينها را ضبط بکنيد. در فصل سوم هم فرمود اگر به محکمه منتهي شد آن کسي که شاهد صحنه بود هرگز کتمان نکند هرگز پرهيز نکند و اگر پرهيز کرد ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ[1] اين فصول سه‌گانه و مانند آن براي نظم تمدني يک ملت است.

مطلب دوم آن است که روزي که اسلام ظهور کرده است، بخشي بدوي بودند بخشي قروي بودند و بخشي مدني بودند، احکام همه را مشخص کرده است اين دو.

فصل سوم اين است که اين دين ابدي است، ﴿ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِه[2] معناي ابديت دين اين است که اگر در يک عصري در يک مصري زندگي بدوي بود _ بدوي از بدو است نه از بدء. اينکه مي‌گويند بدواً بدواً، اين (يک کلمه) ناقص نيست، بايد بگويند بدئاً. بدو يعني بيابان ﴿جَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ [3]يعني بيابان. بايد بگويد «بدئاً» يا بگويد «ابتدائاً». بايد بگويد «بدئاً» مي‌گويم نه بدواً، بدواً يعني بيابان _ اگر بدوي بود بياباني بود يا قروي بود، قريه‌نشين بود يا مدني بود شهرنشين بود، گرچه جريان مدنيت و قرويت  بدويت فرق مي‌کند، اما دين ثابت يعني ثابت! ثابت الي يوم القيامه است.

اينکه عرض شد الآن مسئله ديه بر عاقله در جامعه ما نيست، معنايش اين نيست که _ معاذالله _ اين حکم کم شد يا اين حکم از بين رفت. اليوم الي يوم القيامة در هر زمان در هر زمين يک نظام قبيلگي پيدا بشود حکم همين است. اگر ما نداريم نه اينکه حکم _ معاذالله _ رخت بربست، موضوع ندارد. اگر در يک دياري در يک سرزميني اليوم هم نظامشان نظام قبيلگي بود، حکم عاقله جاري است و کاملاً در ديه خطأيي پسرعمو بايد بپردازد. غرض اين است که چيزي _ معاذالله _ کم نشد، موضوع عوض شد؛ وقتي موضوع به همان سبک اولي برگردد، حکم همان است و اگر گفته شد به اينکه قضايا گاهي طبيعيه است گاهي ذهنيه گاهي خارجيه است و گاهي حقيقيه، عند التحليل يعني عند التحليل! عند التحليل تمام اين قضايا قضاياي حقيقيه مي‌شود. تفاوت در موضوعات است که موضوع گاهي هست گاهي نيست؛ گاهي در خارج موضوع هست قضيه خارجيه ما داريم، گاهي در خارج نيست نداريم، نه اينکه _ معاذالله _ حکم الله عوض شده باشد؛ اليوم هم اگر در يک سرزميني روستايي زندگي کردن يا قبيلگي زندگي کردن، حکم عاقله کاملاً جاري است و حکم تخلف‌پذير نيست.

پس اين تقسيم معنايش اين نيست که اينها در عرض هم هستند بلکه بعضي اصل الاصول هستند بعضي اصول عادي‌ هستند. ما قضيه خارجيه داريم قضيه ذهنيه داريم قضيه طبيعيه داريم قضيه حقيقيه که ام القضايا است داريم و همه آنها با حفظ موضوع به قضيه حقيقيه برمي‌گردند؛ لذا دين «من البدء إلي الختم» محفوظ محفوظ است.

پرسش: حکم هست اما موضوع عوض شده است

پاسخ: اين حکم دين است خود دين عوض کرده است که قبلاً شما به طرف قدس نماز مي‌خوانديد الآن ﴿ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ[4] اين را صاحب دين گفته است مثل يک متخصصي که مي‌گويد تا فلان روز اين دارو را مصرف کنيد بعد اين براي شما ضرر دارد و داروي ديگر مصرف کنيد. تا اليوم قبله‌ شما مسجد القدس بود، اما الآن هر زمان هر زمين هر جا هستيد ﴿ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ  خود اين نسخ از خود متن دين است نه اينکه چيزي _ معاذالله _ از بيرون آن را نسخ کرده باشد. نخير، خود دستگاه درون فرمود ﴿ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾.

اين سازمان تمدني يک ملت است. حالا اگر کسي خلاف کرد و دبش و اختلاس و اينها، مربوط به خودش است وگرنه اين سرتا پا يک بهشت است؛ الآن هم اگر اين احکام پياده شود مثل اينکه آدم در بهشت زندگي مي‌کند، نه کسي ناراضي است نه مشکلي دارد که تقاضاي مرگ کند؛ منتها به آدم گفتند عاقل، عاقل يعني عاقل، باش، چيزي مي‌خواهي بخري چيزي مي‌خواهي بفروشي معامله بکني سند تنظيم بکن شاهد بگير. تنظيم سند بر شما لازم است. استشهاد بر شما لازم است؛ از آن طرف ما به همه امر مي‌کنيم مي‌گوييم ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾[5]  ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَااز هر دو طرف ما او را مي­کشانيم مي‌گوييم کسي حق ندارد بگويد من فرصت ندارم. فرصت نداري چيست؟ دين مي‌گويد وقتي که يک حادثه‌اي در اينجا پيدا شد دارند خريد و فروش مي‌کنند شما هم که همسايه هستي بيا صحنه را ببين. چندين روايت است که اگر اين بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) نبود خيلي سخت بود که آدم استفاده کند ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ منظور تحمل شهادت است. آدم خيال مي‌کرد که اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ مثل ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَامربوط به اداي شهادت است. ائمه فرمودند نه، يک کسي دارد زميني مي‌خرد زميني مي‌فروشد ازدواجي مي‌کند طلاقي مي‌دهد، شما که همسايه او هستيد مي‌گويند بيا شاهد باش، برو، حق نداري بگويي من فرصت ندارم. اين واجب کفايي است. يکي از شماها حتماً بايد برود ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ لتحمل شهادت. بعد وقتي در صحنه حاضر شديد ديديد که چه کسي عقد چه کسي شده يا چه کسي را طلاق دادند در محکمه اگر شکايت شد ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُمبادا شما کتمان کنيد فوراً برويد شهادت بدهيد. هم در بخش تحمل شهادت نظم را رعايت کرده، هم در بخش اداي شهادت کتمان را تحريم کرده است. اين دين بوسيدني است که از هر نظر نظم را رعايت کرده است. حالا يک کسي نخواست عاقلانه زندگي کند با خودش است، وگرنه اين دين سرتاپايش بوسيدني است نظم علمي علمي علمي، هيچ دعوايي پيش نيايد.

مکرر در مکرر چندين روايت است که ائمه(عليهم السلام) فرمودند که اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ برای مقام تحمل شهادت است، مبادا کسي خيال بکند شبيه ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَااست. فرمود هاهنا مقامان: يک کسي از همسايه‌ها يا از دوستان شما است از همشهري‌هاي شما است دارد زميني مي‌خرد زميني مي‌فروشد ازدواجي مي‌کند طلاقي مي‌دهد يک کار اجتماعي مي‌کند، به شما گفته بيا صحنه را ببين برو. اگر اختلافي شد به محکمه قضايي مراجعه کردند شاهد مي‌خواهد، برو. نگذار اين دعوا ادامه پيدا کند به ضرب و جرح برسد. ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ از اين دين بالاتر فرض ندارد. در همه جا عدل عدل عدل عدل؛ شاهد بايد عادل باشد قاضي بايد عادل باشد، با عدالت دارد اداره مي‌کند. کجا است که کار مهم وظيفه مهم در دين باشد و عدالت نباشد، کجا است؟! اين دين مي‌شود عدل‌محور؛ شما اول تا آخر، آخر تا اول دين جايي مي‌بينيد که کار اجتماعي باشد از پيش‌نمازي که ساده‌ترين کارها است تا مسئله قضا و داوري‌ها و مانند آن و تا برسد به مرجعيت که عدل در آن شرط نباشد؟ کاري که از ذات اقدس الهی است حداقلش عدل است بالاترش احسان، کار خدا يا عدل است يا احسان، يا عدل است يا احسان. بالاتر از احسان فرض دارد اما پايين‌تر از عدل فرضي ندارد «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ»[6] اين دين هم «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ» از اين بالاتر که فرض ندارد؛ لذا فرمود به اينکه اين شريعت الي يوم القيامه مي‌ماند و همه قضايا به قضيه حقيقيه برمي‌گردد اگر يک جايي يک چند روزي تأخير است يا تغيير است چون موضوع عوض شده است، نه اينکه موضوع باشد و الآن مثلاً ما ديه بر عاقله نداريم، نه! نظام نظام بدوي و باديه‌نشينی برگشت الآن شده قروي، قروي هم شده الآن دارد همه اين روستايي‌ها مدني مي‌شوند تا همه اينها از امکانات برخوردار باشند. اين اصرار براي اين است که چندين روايت اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ را دارد معنا مي‌کند که مبادا کسي خيال بکند که اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ ناظر به ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَااست.

پرسش: ... موضوعات اکثراً عوض می­شود پس ...

پاسخ: نه، موضوع عوض شده است. يک وقتي با حمار و اينها مسافرت مي‌کردند گفتند که وظيفه اين است اين قدر تند نرود اين قدر کند نرود.

پرسش: الآن عملاً تعطيل است

پاسخ: يعني ما موضوع نداريم.

پرسش: بعد از پانصد سال کثيري از موضوعات عوض مي‌شود.

پاسخ: بله، موضوعات عوض شده است ولی اصل انسانيت هست رابطه انسان­ها با يکديگر هست رابطه انسان­ها با خدا هست اينها اصول کلي است. انسان نمي‌تواند انسان نباشد. انسان نمي‌تواند مدني بالطبع نباشد انسان کجا مي‌خواهد زندگي کند؟ در جنگل زندگي کند؟ اما هر جا هست «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ». کل کارهايي که در آيات و روايات مربوط به خدا است حداقلش عدل است حداکثرش  احسان. حالا از احسان بالاتر هم هست اما کمتر از عدل در دستگاه خدا محال است که _ معاذالله _  بخواهد احتياج داشته باشد، سهو بکند، نسيان بکند، خشمي بيجا داشته باشد، نيست؛ از اين جهت غير عدل از ذات اقدس الهی مستحيل است؛ لذا کل کارهايي که مربوط به او است يا عدل است يا احسان. به ما هم گفتند به اينکه بر شما هم عدل واجب است احسان مستحب است که به آداب الهي متأدب بشويد تا هم خودتان راحت زندگي کنيد هم جامعه راحت زندگي کند. در بهشت چنين عالمي است. اين همه بهشتي‌هايي که هستند اصلاً هيچ کسي در بهشت به همسر کسي نگاه نمي‌کند. در بعضي از آيات است که اينها ﴿قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾ [7] ذيل آن آيات اين حرف‌ها است که وقتي بهشتي‌ها را تعريف مي‌کنند مي‌گويند مژه‌کوتاه‌ هستند. کوتاهي مژه که نشانه زيبايي نيست. فرمود نخير، مژه‌هايشان کوتاه نيست تا چشم را ببينند اما اينها کوته‌نظر هستند يعني فقط خودشان را مي‌بينند. هيچ ممکن نيست حوريه کسي ديگر را ببيند، هيچ ممکن نيست جواني حوريه ديگري را ببيند. چنين عالمي است. اين بهشت مي‌شود. اين بهشت را در همين دنيا بايد ساخت. ﴿قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾  که در قرآن کريم آمده است که مي‌گويند چشم‌کوتاه‌ هستند مژه‌کوتاه هستند کوته‌بين هستند يعني همين. فقط شوهران خودشان را مي‌بينند.

اين فرشته‌خويي را در دنيا به ما هم آموختند که چه داعي داريد نگاه بکنيد؟ در يکي از بيانات نوراني حضرت امير است حضرت داشتند سخنراني مي‌کردند يک خانمي از آنجا عبور کرد يک عده‌اي هم نگاه کردند. فرمود کجا را نگاه مي‌کنيد؟ اينکه رفته هماني است که شما در خانه‌تان داريد چيز ديگري که نيست. کسي که در خانه‌اش از اينها دارد اين طرف و آن طرف را که نگاه نمي‌کند. شما ببينيد من دارم چه مي‌گويم[8]. بهشتي را اين‌طوري مي‌پروراند فرمود اينکه رد شده هماني است که در خانه داريد چيز ديگري نيست از آسمان که نيامد. اين اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟! قاصرات قاصرات قاصرات اينکه نقص است مژه‌کوتاه باشد اين را گفتند نه، ﴿قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾  نيستند مژه‌بلند هستند خيلي زيباي هستند اما غير از همسر خودشان کسي را نگاه نمي‌کنند. آن را همين اعمال مي‌سازد. اين يک عالم است. نماز، عبادت، عدل، احسان فرشته مي‌سازد. خيلي حرف است.

در همين سوره«احزاب» مگر خدا نسبت به ما کم گذاشته؟ ما مي‌شنويم ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ﴾[9] مي‌گوييم خدا و ملائکه بر پيامبر صلوات مي‌فرستند ما هم وظيفه داريم، همين! اما همين خدا همين ملائکه بر ما هم صلوات مي‌فرستند، مايي که اين‌طور هستيم! مي‌توانيم طوري باشيم که مورد صلوات واقع بشويم. در همين سوره «احزاب» است؛ اگر فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ﴾  همين سوره دارد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُه﴾[10] خدا بر شما صلوات مي‌فرستد، إ إ إ! آدم اين مقام را از دست بدهد براي اين و آن؟ «هو الذي»، «هو الذي» يعني «هو الذي»! ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُه لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾  اين خدا با فرشته‌ها بر شما صلوات مي‌فرستند. سرمايه‌گزاري کمی نيست؛ منتها آدم بايد يک جايي باشد که فيض صلوات به آنجا بيايد. عمداً خودش را بيرون بکشد که تقصير خودش است.

هم اين دين طاهر است براي اينکه اقل کار او عدل است اکثر او احسان و مازاد. از عدل پايين‌تر در دستگاه خدا هيچ چيزي نيست.

غرض اين است که آدم تعجب مي‌کند که چرا ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ چندين روايت است که ائمه فرمودند که اين يعني وقتي به شما گفتند ما داريم عقد مي‌کنيم يا داريم خداي ناکرده طلاق مي‌دهيم يا داريم زمين مي‌خريم شما بياييد شاهد باشيد برويد شاهد باشيد در صحنه باشيد که اگر يک وقتي نيازمند بود محتاج شما بودند که بياييد شهادت بدهيد برويد شهادت برويد. واقع اين کلمات نور است. به حسب ظاهر آدم خيال مي‌کند که ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ برای مقام شهادت است کسي که در صحنه بود اگر امروز شهادت ندهد کتمان بکند «فعليه کذا» . آدم خيال مي‌کند که ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ مطابق همان ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَااست يعني شما در اداي شهادت ابا نکنيد؛ وقتي از شما دعوت کردند بياييد در محکمه شهادت بدهيد ابا نکنيد. حضرت فرمود نه، اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ برای مقام تحمل شهادت است؛ اگر به شما گفتند ما مي‌خواهيم يک زميني بخريم زميني بفروشيم عقدي انجام دهيم يا خداي ناکرده طلاقي بدهيم، شما بياييد شهادت بدهيد در محکمه حاضر باشيد که ما عقد کرديم يا خريديم، ابا نکنيد. اين مي‌شود نظم. اين روايات نوراني براي همين جهت است. واقع اين روايات در اين باب خيلي مشکل را حل مي‌کند.

پرسش: اگر شاهد در زمان تحمل شهادت فاقد شرايط بود ...

پاسخ: عيب ندارد، بحث آن خواهد آمد. درباره صبي يک مقدار بحث شد بعد هم مي‌آيد که صبابت مانع است يا بلوغ شرط است؟ اين بچه يک سال مانده بود که بالغ بشود دانش‌آموزي است کاملاً در صحنه بود، آن روز اگر مي‌خواست شهادت بدهد مقبول نيست، اما يک سال بعد که بالغ شده است کاملاً يعني کاملاً مقبول می­شود. اين شرايط برای ظرف ادا است نه ظرف تحمل «کما اشير سابقا و يکرر لاحقا».

در جلد بيست و هفتم صفحه 309 اين روايت از اينجا شروع مي‌شود. روايت اول را که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کرد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم همان روايت را نقل کرد؛ البته سندها يک مقداري فرق مي‌کند. فرمود به اينکه «﴿وَ لٰا يَأْبَ الشُّهَدٰاءُ قَالَ عليه السلام قَبْلَ الشَّهَادَةِ»  يعني اين برای ظرف تحمل است، يک. «وَ قَوْلِهِ ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ قَالَ بَعْدَ الشَّهَادَةِ»  يعني بعد از ظرف تحمل. اگر دعوت کردند بگويند بيا صحنه را ببين، اين واجب کفايي است نمي‌تواند بگويد به من چه، من فرصت ندارم، بالاخره واجب کفايي است بايد برود صحنه را ببيند. دارند جايي طلاق مي‌دهند يا عقد مي‌کنند مي‌گويند شما بياييد اين صحنه را ببينيد، صحنه ظرف تحمل است. اينجا جاي ابا نيست. اگر تحمل کرد، در روز محکمه بگوييد بيا شهادت بدهيد، حق کتمان ندارد. اين بيان نوراني در چند روايت است.

در  روايت دوم که باز مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کردند «فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿وَ لٰا يَأْبَ الشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا﴾ قَالَ لَا يَنْبَغِي» به عرضتان رسيد که لا ينبغي کتاب و سنت غير از لا ينبغي در کتاب‌هاي فقهي ما است. لا ينبغي که در قرآن است کار جدي است کسي حق ندارد اين کار را بکند ﴿لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ﴾[11]  هر جا لا ينبغي است يعني حق ندارد. اين لا ينبغي که در روايات يا در آيات باشد غير از لاينبغي است که در اصطلاحات فقهي است «لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى شَهَادَةٍ لِيَشْهَدَ عَلَيْهَا- أَنْ يَقُولَ لَا أَشْهَدُ لَكُمْ عَلَيْهَا»[12].

روايت سوم اين باب فرمود: «إِذَا دُعِيتَ إِلَى الشَّهَادَةِ فَأَجِبْ»[13].

روايت چهارم اين باب «قَالَ فَذَلِكَ قَبْلَ الْكِتَابِ»[14] برای ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ است.

روايت پنجم اين باب «لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى شَهَادَةٍ لِيَشْهَدَ عَلَيْهَا- أَنْ يَقُولَ لَا أَشْهَدُ لَكُمْ»[15] اين مي‌تواند هر دو را شامل بشود.

روايت ششم اين است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود «لَا يَأْبَ الشَّاهِدُ أَنْ يُجِيبَ حِينَ يُدْعَى قَبْلَ الْكِتَابِ»[16] قبل از اينکه تنظيم بشود به کتابت بيايد و محکمه برسد، در حين حادثه يک کسي دارد طلاق مي‌دهد يک کسي دارد عقد مي‌کند يا زمين مي‌خرد به شما گفت بيا شاهد باشيد، تحمل بکنيد، بايد برود، آنجا واجب کفايي است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1] . سوره بقره، آيه283.

[2] . سوره فصلت، آيه42.

[3] . سوره يوسف، آيه100.

[4] . سوره بقره، آيه144.

[5] . سوره طلاق، آيه2.

[6] . عوای اللئالی، ج4، ص103.

[7] . سوره الرحمن، آيه56.

[8] . ر.ک: وسائل الشيعه، ج20، ص105و106. «إِذَا رَأَى أَحَدُكُمُ امْرَأَةً تُعْجِبُهُ فَلْيَأْتِ أَهْلَهُ- فَإِنَّ عِنْدَ أَهْلِهِ مِثْلَ مَا رَأَى ...»

[9] . سوره احزاب، آيه56.

[10] . سوره احزاب، آيه43.

[11]. سوره يس، آيه40.

[12]. وسائل الشيعه، ج27، ص309.

[13]. وسائل الشيعه، ج27، ص309و310.

[14]. وسائل الشيعه، ج27، ص310.

[15] . وسائل الشيعه، ج27، ص310.

[16] . وسائل الشيعه، ج27، ص310.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق