27 12 2025 7551466 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 246 (1404/10/06)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در مسئله شهادت شش شرط براي شاهد ذکر شده و روشن شد که اين شرايط شش‌گانه بايد در ظرف ادا باشد نه در ظرف تحمل. اگر کسي در ظرف تحمل بالغ نبود يا شرايط ديگر را نداشت ولي در ظرف ادا واجد شرايط شش‌گانه است آن شهادت مسموع است که قبلاً هم گذشت.

اما يک فرعي را اخيراً صاحب شرايع مطرح کردند و آن اين است که احراز حتي در مقام اداي شهادت هم لازم نيست. بيان ذلک اين است که: قاضي بايد احراز کند که دو شاهد عادل‌ هستند. اگر قاضي در ظرف تحمل يا حتي در ظرف ادا احراز نکرد که شاهد عادل است، ولي شنيد که آن طرف دعوا هم اينها را به عنوان شاهد عادل معرفي کرد، بعد از اينکه شهادت تمام شد قبل از اينکه حکم صادر بشود، براي قاضي ثابت شد که اينها عادل‌ هستند چون بعد از اداء شهادت ولي قبل از حکم عدالت شهود ثابت شده است اين احراز کافي است، چون عمده آن است که قاضي در ظرف حکم بايد به عدالت شاهد علم داشته باشد، نه در ظرف گفتگو و ادای شهادت؛ اگر در ظرف گفتگو قاضي همچنان شاک بود و شاهدها هم شهادت دادند ولي قاضي هنوز آرام نشد، بعد از آن يک سلسله ادله و شواهدي براي او اقامه شد که او احراز کرد اين دو تا شاهد عادل‌ هستند و چون هنوز حکم نکرد و در ظرف حکم عالم به عدالت هست کافي است.

«فتحصل» که گاهي نزاع در مرحله تحمل است گاهي نزاع در مرحله ادا است گاهي نزاع در مرحله حکم است. عمده آن است که قاضي در مرحله حکم عالم به عدالت شاهدين باشد. اما فروعي که در اينجا مرحوم محقق _ همچنين ساير فقهاء(رضوان الله عليهم) _ مطرح کردند اين است،  در قسم طواري که چند تا مسئله را ذکر مي‌کنند مي‌فرمايد: «الأولي لو شهدا و لم يحكم بهما فماتا حكم بهما» اگر دو تا شاهد عادل شهادت دادند ولي هنوز پرونده تکميل نشد که قاضي حکم بکند. در اين اثنا اين دو تا شاهد مُردند چون در ظرف اداء شهادت، قاضي احراز کرده بود که اينها عادل‌ هستند و شهادت اينها هم در ظرف عدالت اينها بود حالا که مرده‌اند قاضي مي‌تواند به استناد شهادت دو شاهد عادل حکم بکند چون حيات شاهد که لازم نيست عدالت شاهد در ظرف ادا لازم است اينجا هم عدالت در ظرف ادا موجود بود، اما اينکه شاهدها بايد زنده بمانند تا ظرف حکم، دليلي بر آن وجود ندارد؛ لذا مي‌فرمايد «لو شهدا و لم يحکم» قاضي «بهما فماتا» بعد از اداي شهادت و قبل از حکم اين دو تا شاهد رحلت کردند «حکم بهما» قاضی مي‌تواند حکم بکند چرا؟ چون در ظرف ادا عادل بودند. در ظرف حکم به استناد شهادت دو تا شاهد عادل دارد حکم مي‌کند، اين محذوري ندارد.

پرسش: احراز بعد از ...

پاسخ: بعد از حکم باشد مشکل دارد. عمده آن است که قبل از حکم بايد احراز بکند وگرنه جدّ از او متمشي نمي‌شود.

«و كذا لو شهدا ثم زكيا بعد الموت» اين فرع اخير است. گاهي در ظرف ادا عدالت ثابت نمي‌شود ولي بعد از ادا عدالت ثابت مي‌شود که فرع قبلي بود، گاهي بعد از ادا هم ثابت نمي‌شود و اينها مي‌ميرند و بعد از موت و قبل از حکم ثابت مي‌شود. هنوز حکم صادر نشده اينها در اثر عارضه قلبي يا عوارض ديگر مّردند، بعد از موت، عدالت اين دو تا شاهد براي قاضي ثابت شد باز هم مي‌تواند حکم بکند، چرا؟ چون قاضي در ظرفي که دارد حکم را انشاء مي‌کند به عدالت شاهدين عالم است؛ لذا اين فرع دوم را هم ايشان ذکر فرمودند: «و کذا لو شهدا ثم زکيا بعد الموت» قبلاً پيش  قاضي تزکيه نشدند؛ کسي نيامده اينها را معرفي بکند و قاضي هم علم به عدالت اينها پيدا نکرده، بعد از اينکه مّردند، تزکيه‌کننده‌ها پيش قاضي آمدند و گفتند اين دو نفري که شهادت دادند و مردند عادل بودند ما به عدالت اينها اطمينان داريم. آن‌گاه از اين به بعد قاضي بخواهد حکم بکند، در ظرف حکم، قاضي عالم به عدالت دو تا شاهد است ولو اين علم در ظرف شهادت حاصل نشد، يک؛ قبل از موت هم حاصل نشد، دو؛ بعد از موت حاصل شد، سه؛ عيب ندارد. اين مسئله أولي بود که مرحوم محقق ذکر کردند.

غالب اين فرع‌ها مورد اتفاق اصحاب است. مرحوم آخوند هم در تکمله تبصره _ تکمله تبصره را نشد ما بياوريم، اگر لازم بود آن را هم مي‌آورديم _ برابر همين مضمون فتوای مرحوم محقق فتوا مي‌دهند. «و الثانية لو شهدا» اگر دو تا شاهد شهادت دادند بعد فاسق شدند. در ظرف اداي شهادت عادل بودند بعد از اداي شهادت مبتلا به يک گناهي شدند «لو شهدا ثم فسقا قبل الحكم حكم بهما» يعني قاضي مي‌تواند به استناد شهادت اين دو شاهد عادلي که در ظرفي که لازم بود عدالت داشتند، حکم بدهد. عدالت بعد از آن لازم نيست؛ بعد از آن چه زنده باشند چه نباشند چه فاسق باشند چه نباشند، اثري ندارد؛ بعد از شهادت حيات و ممات اينها اثر ندارد چه رسد به عدل و فسق اينها. «لو شهدا ثم فسقا قبل الحکم حکم بهما، لأن المعتبر بالعدالة عند الإقامة» است در ظرفي که بايد شهادت بدهند عادل باشند. اينها هم در ظرف شهادت عادل بودند حالا مي‌خواهد زنده باشند يا نه، اصلاً حيات آنها شرط نيست چه رسد به عدالت اينها. اگر دو تا شاهد عادل شهادت دادند در ظرف شهادت شهادتشان مشروع بود بعد هم قبل از صدورحکم مردند، اصل حيات اينها دخيل نيست چه رسد به عدالت اينها. پس اگر بعد از شهادت فاسق بشوند عيبي ندارد.

پرسش: قبل از حکم است؟

پاسخ: بله، قبل از حکم است اما حکم به لحاظ آن ماتقدم است نه به لحاظ اين فسق وسط. اگر بميرند _ فسق که بدتر از مرگ نيست _ اگر فاسق بشوند يا بميرند وصف از بين برود يا ذات از بين برود اثري ندارد.

«لو شهدا ثم فسقا قبل الحکم حکم بهما» چرا؟ چون عمده عدالت ظرف اداي شهادت است. اگر کسي شاهد عادل بود شهادت داد بعد مرد، اصلاً حيات او دخيل نيست چه رسد به عدل او. حالا بعد فاسق شد، عيبي ندارد. در آن ظرفي که بايد شهادت مي‌داد که واجد وصف بود. «ثم فسقا قبل الحکم حکم بهما» مي‌تواند حکم بکند، چرا؟ «لأن المعتبر بالعدالة عند الإقامة» است در ظرفي که مي‌خواهد شهادت را ادا بکند عادل بود. حالا بعد از اينکه شهادت را در ظرف ادا عادلانه انجام داد بعد مُرد هيچ اثري ندارد  قاضي مي‌تواند حکم بکند. حالا که صحبت از مرگ نيست مادون مرگ است «لأن المعتبر بالعدالة عند الإقامه» است اين تمام شد.

حالا گاهي يک سلسله احتياطاتي است که اگر حق الله باشد چيست؟ حق الناس باشد چيست؟ چه‌طور اجرا کنند؟ مثلاً کسي را مي‌خواهند اعدام بکنند کسي را بخواهند تازيانه بزنند. اين شخص در ظرف شهادت عادل بود بعد فاسق شد حالا مي‌خواهند يک کسي را به استناد شهادت اين آقا که قبلاً در ظرف شهادت عادل بود بعد فاسق شد تازيانه بزنند يا اعدام بکنند در اين‌گونه از موارد يک سلسله احتياطاتي است که هم محقق ­و هم ساير فقهاء رعايت کرده­اند. فرمود به اينکه «و لو كان حقا لله» محور شهادت حق الله بود _ معاذالله _ زنا کرد شهادت دادند «كحد الزنى لم يحكم» قاضي حکم نکند، چرا؟ «لأنه مبني على التخفيف» در حق الله اينکه گفتند «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»،[1] قسمت مهمش همان مربوط به حق الله است در حق الناس که حدود مسامحه‌بردار نيست؛ از حق چه کسي بگذرد؟ اما در حقوق الهي، حدود با شبهه دفع مي‌شود ترک مي‌شود اين «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ» از اصول پذيرفته شده کتاب ديات است «لأنه مبني علي التخفيف»، يک؛ «و لأنه نوع شبهة» ممکن است که يک نگراني در ذهن قاضي يا در قلب قاضي باشد که نکند اين شخص قبلاً هم همين مشکل را داشت بعداً هم همين مشکل را پيدا کرد نه اينکه قبلاً عادل بود حالا فاسق شد. غرض اين است که چنين شبهه‌اي در ذهن حاکم است اولا، و حدود الهي هم مبني بر تخفيف است، ثانياً؛ از اين جهت اگر حق الله باشد به شهادت او حکم نمي‌کنند «و لو حقا لله کحد الزنا لم يحکم» قاضي حکم نکند، چرا؟ «لأن الحکم» در حدود «مبني علي التخفيف» اين از يک طرف. دليل دوم: «و لأنه شبهة» اين صغري «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، اين کبري، پس ادرءوا هذا الحق را. اينکه فرمود «و لأنه شبهة» دليل دوم است کاري به دليل اول ندارد. دليل اول اين است که حکم الله تخفيف‌پذير است و مثل حقوق انسان نيست. دليل دوم اين است که اگر يک شبهه‌اي براي شما پيدا شد يا محکمه گرفتار شبهه شد فوراً دست به تيغ نکنيد حکم صادر نکنيد «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ». آن وقت صغري را ثابت مي‌کند که مي‌گويد فسق بعد از ادا «شبهةٌ»، يک؛ «کل شبهة يدرءوا به الحکم»، دو؛ پس «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ». اين حکم صغري و کبري است.

پرسش: دليل اول نيست ...

پاسخ: تأييد اول است. نه، او را هم يعني هم! هم شامل مي‌شود. اگر حق الناس هم باشد شبهه باشد همين است. در صورتي که حق الناس باشد با وجود شبهه کسي را اعدام نمي‌کنند «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، يعني اين. محکمه مبتلا به شبهه نمي‌تواند حکم اعدام بدهد.

پرسش: دليل تخفيف چيست

پاسخ: دليل تخفيف آنجا حکم الله است. دو يعني دو! دو تا برهان بود. يکي خدا زود مي‌گذرد. خدا زود مي‌گذرد يعني تخفيف اما بشر که شما ببخشيد ببخشيد ندارد. حق بشر را ولو به قيراط باشد بايد بدهند. در حق الناس بگويند آقا ببخشيد، از طرف چه کسي می­خواهد ببخشد، اما حاکم شرع از طرف ارحم الراحمين مي‌تواند ببخشد. از طرف مردم چه را ببخشد؟ حق الناس که مبني بر بخشش نيست حق الناس تا آخرين دينار مي‌خواهد. در حق الله چون ارحم الراحمين است و مي‌گذرد انسان مجاز است به استناد اينکه از طرف ارحم الراحمين دارد حکم مي‌کند ببخشد. اين مال اولي که تمام شد.

در مقام شبهه، چه حق الناس چه حق الله. «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، کاري به حق الله ندارد. در ظرفي که محکمه گرفتار شبهه است چه کسي را بگويند بزن بگير ببند چرا؟ چون مرحوم محقق اين صغري و کبري را درست کرده. فرمود اگر اين باشد «لأنه مبني علي التخفيف» چرا؟ نه چون حق الله است، در حق الناس هم همين ‌طور است «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ» يعني چيزي که براي شما شبهه است فعلاً ترک کنيد حالا بعد ممکن است روشن بشود. درء يعني دفع. «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، چه در حق الله چه در حق الناس، اما در مسئله حق الله ولو شبهه نداريد اما شما مي‌خواهيد از طرف ارحم الراحمين دست کسي را قطع کنيد يا چهار تا شلاق بزنيد، او مي‌گذرد «يعفوا عن کثير»، «يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِير»[2] ذات اقدس الهي «سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»؛[3] چه بيان لطيفي امام سجاد(سلام الله عليه) دارد. اين «سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ» نه يعني رحمتش بيش از غضب او است. اين دعاها از اين درس‌ها يعني از اين درس‌ها! اين دعاهاي امام سجاد از اين درس‌ها علمي‌تر دقيق‌تر و مشکل‌تر است. «سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»، نه زادت؛ نفرمود رحمتش بيش از غضب او است. شما اين جمله را به خيلي‌ها بدهيد مي‌گويند «سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»، يعني رحمتش بيش از غضب او است. نه! نه يعني نه! «يَا مَنْ‏ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»، نه يعني «زادت رحمته غضبه». يعني ما يک امامي داريم ما يک مأمومي داريم. مأموم تابع امام است امام جلو مي‌رود، رحمت خدا امام اوصاف او است. غضب او مأموم است. مأموم هيچ جا حرکت نمي‌کند مگر امام دستور بدهد. امام رحمت خدا در اين است که اينجا را عذاب بکني.

«يَا مَنْ‏ سَبَقَتْ‏»، سبقت يعني سبقت! نه زادت. اين امام دستور مي‌دهد که اينجا جاي رحمت است. چون اگر شما مهلت بدهيد و مدام مهلت بدهيد، جامعه آلوده مي‌شود. رحمت الهي اقتضاء مي‌کند که اين شخص تنبيه بشود. «سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»، يعني امامت مي‌کند. رحمت امام است غضب مأموم. رحمت دستور مي‌دهد اينجا اين شخص بايد تنبيه بشود براي اينکه جامعه آلوده نشود، نه چون رحمتش بيش از غضب او است. اين دعاي نوراني امام سجاد نفرمود يا «من زادت رحمته غضبه» فرمود اول رحمت مي‌آيد بررسي مي‌کند نقشه‌برداري مي‌‌کند مي‌گويد اينجا جاي تنبيه است «يَا مَنْ‏ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ» نه زادت. ذات اقدس الهی همه مواردش ارحم الراحمين است بالقول المطلق؛ مثل اين شاعر  که گفت جراح که هم رگزن است و هم مرهم‌نه. آنجا که رگ مي‌زند هم رحمت است. اين «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»،[4] نه يعني طبيب دوره‌گر، نه يعني کسي که شهرستان‌ها و استان‌ها و مراکز را مي‌گردد. دوّار بطبّه، نه دوّار بنفسه. طبّش را دور مي‌دهد. يک جا داغ مي‌کند يک جا مرهم مي‌زند. دوّار به طب است نه دوره‌گرد. نه اينکه شهر به شهر بگردد. نه اينکه هفته‌اي چند روز بگردد، دوّار بطبّه يک جا رگ مي‌زند يک جا مرهم مي‌نهد. اگر اين بنده خدا گفت «چو فاصد که جراح و مرهم نه است»[5] از اين جمله و بيان نوراني گرفتند که «دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»، مي‌داند کجا داغ بکند مي‌داند کجا مرهم بزند، طبّش را دور مي‌دهد نه اينکه دوره‌گرد است اينجا مي‌گردد آنجا مي‌گردد اينجا سرکشي مي‌کند آنجا سرکشي مي‌کند. دوّار بنفسه نيست دوّار بطبه است. رحمت الهي هم همين‌طور است. حضرت فرمود به اينکه ذات اقدس الهی هر جا مي‌خواهد غضب بکند پيشاپيش رحمتش را مي‌فرستاد. به امامت رحمت، غضب مي‌کند: «يَا مَنْ‏ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ». نه من زادت رحمته. الآن عدل رحمت الهي است حفظ امنيت جامعه رحمت الهي است اين رحمت الهي اقتضاء مي‌کند که بي‌ادب را تنبيه بکنند همين. «سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»، لذا مسئله «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ» هم از همين قبيل است. يک وقتي اگر شبهه پيدا شد محکمه لرزان است و ممکن است نگران باشند. بدون شبهه رحمت الهي سابق بر غضب او است و ممکن است انسان را ببخشند. دليل دوم اين است که اگر شبهه شد بايد انسان احتياط بکند چه حق الله چه حق الناس. لذا دو تا دليل است.

پرسش: ... به معنای معاصی صغيره ولی ...

پاسخ: آنجا تا آن کيفر چه کيفري باشد. يک وقت است کيفر تازيانه است بله ممکن است آنجا تازيانه را بزنند. يک وقتي کيفر اعدام است. درست است که آن معصيت کبيره فسقش زائد است اما نسبت به اعدام کم است. اگر آن کيفر اعدام باشد بالاخره تخفيف مي‌دهند اما اگر کيفر چهار تا تنبيه خفيف باشد آنجا هم تنبيه مي‌کنند. بنابراين اينجا فرمود: «و لو کان حقا لله کحد الزنا لم يحکم لأنه مبني علي التخفيف»، اين يک؛ برهان دوم: «و لأنه شبهة» اين شبهه «و کل حد يدرءوا بالشبهة» چه حق الله باشد چه حق الناس. «و في الحكم بحد القذف و القصاص تردد»[6] چون اين شبهه است از طرفي هم «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ» داريم از طرفي هم در ظرف شبهه شما حکم بکنيد که اين آقا را اعدام بکنيد يا اين آقا را تازيانه بزنيد، بعيد است انسان با آن رحمت الهي و فضا و سعه الهي حکم بکند. اگر اين حق آدمي باشد ممکن است انسان حق آدمي را رعايت بکند هر شبهه‌اي را مانع حق آدمي نداند اما اگر حق الهي باشد حق الهي انسان تاحدودي دستش باز است که مثلاً عفو بکند و ببخشد.

پرسش: لا تاخير ...

پاسخ: بله، اين تمسک به عام در شبهه مصداقيه خود او است. اگر حدي بايد جاري بشود جاي براي تأخير نيست اما وقتي گفتند «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، اصلاً نمي‌گذارند حد بيايد تا ما بگوييم شما در اجرای حد تعجيل کنيد.

بنابراين اگر در ظرف اداي شهادت براي محکمه ثابت نشده بود بعداً و قبل از حکم ثابت شد، عيب ندارد مي‌تواند حکم بکند ولي اگر حکم کرد بعد از حکم اينها آمدند و اصل موضوع را انکار کردند آن وقت چند تا فرع روي اين چند قسمت است. اگر حکم صادر شده و برابر حکم عمل نشده، بعد اين دو تا شاهد گفتند ما دروغ گفتيم يا کشف خلاف شد، آن وقت ممکن است آنها را تنبيه بکنند ولي حکم اجرا نمي‌شود. اگر بعد از حکم و قبل از اجرا فسق شاهد ثابت بشود، حکم اجرا نمي‌شود، يک؛ و شاهد تنبيه مي‌شوند، دو؛ محکمه حکم جديد دارد، سه.

اما اگر بعد الإجرا فسقشان روشن شد يا گفتند دروغ گفتم، اينجاست که چند تا فرع پشت سر هم هست. اينها شهادت دادند محکمه هم به استناد شهادت اينها حکم کرد و حکم هم اجرا شد، بعداً اينها گفتند که ما دروغ گفتيم اينجا چند مسئله است اگر حق الله باشد يک طور است حق الناس باشد يک طور ديگر است حق الناس اگر اعدام باشد يک طور ديگري است، اگر غير اعدام باشد يک طور ديگر است يک وقت است که خود اينها را اعدام مي‌کنند يک وقتي اينها را اعدام نمي‌کنند ولي اينها غرامت مي‌دهند. چند تا فرع است.

وسائل جلد 27 صفحه 320 باب شش «باب تحريم الرجوع عن الشهادة إذا كان حقاً» اگر شهادت حق بود کسي حق ندارد که برگردد و مثلاً بگويد من دروغ گفتم يا فلان، چون شهادت حق است شما مي‌خواهيد از حق برگرديد!. در اينجا مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) به اسنادش نقل مي‌کند «في عيادة المريض، عن رسول الله ص قال: وَ مَنْ رَجَعَ عَنْ شَهَادَةٍ أَوْ كَتَمَهَا- أَطْعَمَهُ اللَّهُ لَحْمَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ» يک وقت است شهادت حق را عمداً کتمان مي‌کند، يک؛ يا نه، شهادت حق دارد و شهادت داد بعد آمده انکار مي‌کند، علي أي حال يک حقي را انکار کرده است «اَطْعَمَهُ اللَّهُ» کذا و کذا به عذاب الهي. «أَطْعَمَهُ اللَّهُ لَحْمَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ- وَ يَدْخُلُ النَّارَ وَ هُوَ يَلُوكُ لِسَانَهُ» زبانش را مي‌جود که چرا من اين کار را کردم؟ پس اگر حق را بداند و کتمان کند يا حق را بگويد بعد انکار کند، به چنين وضعي گرفتار مي‌شود.

در باب هشتم اين است که راوي مي‌گويد که من از امام صادق(سلام الله عليه) پرسيدم « قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ يُشْهِدُنِي عَلَى‌ شَهَادَةٍ» يک کسي به من مي‌گويد که بيا شهادت بده. من «فَأَعْرِفُ خَطِّي وَ خَاتَمِي» من نوشته خودم را مي‌شناسم امضاي خودم را هم مي‌دانم اما بقيه يادم نيست. خط خط من است امضاء امضاي من است «وَ لَا أَذْكُرُ مِنَ الْبَاقِي قَلِيلًا وَ لَا كَثِيراً» اصل حادثه يادم رفته است مدتي فاصله شد ولي خط خط من است امضا امضاي من است « قَالَ- فَقَالَ لِي إِذَا كَانَ صَاحِبُكَ ثِقَةً وَ مَعَهُ رَجُلٌ ثِقَةٌ فَاشْهَدْ لَهُ»[7] اينکه خط تو است و امضاي تو است بله، اينکه مشکل را حل نمي‌کند. من چه کار بکنم؟ حضرت فرمود که اگر دو تا شاهد آمدند گفتند که اين خط تو است و امضاي تو است تو مي‌تواني به استناد دو تا شاهد به اصل مطلب حکم بکني.

مي‌گويد به اينکه «فَأَعْرِفُ خَطِّي وَ خَاتَمِي» اما «وَ لَا أَذْكُرُ مِنَ الْبَاقِي قَلِيلًا وَ لَا كَثِيراً قَالَ- فَقَالَ لِي إِذَا كَانَ صَاحِبُكَ ثِقَةً» اين کسي که تو را به محکمه دعوت مي‌کند مورد وثوق تو باشد، يک؛ «وَ مَعَهُ رَجُلٌ ثِقَةٌ» يک شاهد موثقي هم او را تأييد بکند، بله «فَاشْهَدْ لَهُ».

مشابه اين مطلب در روايت دوم و سوم هم هست.

پرسش: ... بيايد بگويد اين خط تو است، اين خودش می­داند که خط خودش است

پاسخ: يعني تو در آن صحنه بودي اين شهادت را دادي.

در روايت ششم اين باب دارد که ابي بصير مي‌گويد که من شنيدم امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که «اكْتُبُوا فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا»[8] اين اختصاص به مسئله شهادت ندارد. شما قضاياي علمي را مسائل علمي را بنويسيد برای اينکه حافظه شما ممکن است مساعدت نکند. اين اختصاصي به مسئله شهادت ندارد بلکه يکي از مواردي که مي‌شود از آن استفاده کرد شهادت در محکمه است لذا صاحب وسائل ذکر کرده است. اين اصل است که «اكْتُبُوا فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا» شما حافظه‌تان با همين نوشتن قوي مي‌شود. قبلاً هم به اين مطلب عرضتان رسيد که بايد يادتان باشد سابقاً اين نجارها وقتي که يک چيزي را خط مي‌کشيدند اين مداد را روي گوش خودشان مي‌گذاشتند. يک کسي آمده حضور پيغمبر يک چيزي نوشته اين مداد را در جيب گذاشت، حضرت فرمود: «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ»[9] اين خودکار را اين مداد را روي گوشت بگذار چرادر جيب گذاشتي؟ اين «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ» دستور پيغمبر است. از وجود مبارک پيغمبر نقل کردند. آن وقت اين تا ساليان متمادي پيش اين نجارها و خطاط‌ها سنتي بود حالا اخيراً لغو شد. اصل اينکه اين خودکار بايد زير گوش تو باشد يعني کتابت و نوشتن و قلم از پيغمبر بود. فرمود: «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ»، اينجا هم که دارد حرف‌هايتان را بنويسيد براي اينکه يادتان نرود مربوط به شهادت نيست. اصل مطلب علمي آن مفضل بن عمر که خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيد فرمود مفضل! اين عرضه را داشته باش که «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏»،[10] وقتي مُردي چهار تا کتاب به ارث بگذاري. نه اينکه چهار تا کتاب بخري در کتابخانه بگذاري. اين عرضه را داشته باش که بعد از مرگ تو بچه‌هاي تو چهار پنج جلد کتاب تو را ارث ببرند که تو تأليف کرده باشي نه اينکه کتاب‌ها را بخري آنجا بگذاري.

فرمود: «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏»، پنج شش جلد کتاب خودت را براي بچه‌هايت به ارث بگذار. اين عرضه را داشته باش. اول به مفضل فرمود بعد «فَإِنْ مِتَ‏»، با کتاب سر و کار داشته باش با علم سروکار داشته باش «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏»، کتاب‌هاي خودت را برای بچه‌ها به ارث بگذار. طوري باشد که با کتاب بميري. چهار پنج جلد کتاب علمي نوشته باشی بعد بميری. اين وصيت امام صادق به مفضل است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص74.

[2]  . من لا يحضر الفقيه، ج1، ص132.

4. كتاب المزار ـ مناسك المزار(للمفيد)، النص، ص161.

[4]. نهج البلاغة, خطبه108.

[5]. گلستان سعدی، حکت18.

[6] . شرائع الاسلام، ج4، 131.

[7] . وسائل الشيعه، ج27، ص321و322.

[8]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.

[9]. العقد الفريد، ج4، ص244.

[10]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏2، ص150.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق