بسم الله الرحمن الرحيم
يکي از مسائل مربوط به مبحث شهادت، وحدت مشهود است. گرچه شهود متعدد هستند گاهي ملفق از زن و مرد هستند گاهي همان مردها هستند اما مشهود شيء واحد است. اگر اين دو تا شاهد به دو چيز شهادت دادند نه يک چيز، ثابت نميشود چون تعدد شاهد بايد روي وحدت مشهود باشد؛ دو نفر بايد روي شيء واحد شهادت بدهند و اگر هر کدام نسبت به يک امري شهادت دادند اين مورد بحث است. اين مطلب اول.
مطلب دوم اين است که اين دو امري که مورد شهادت دو شاهد است که يکي به الف شهادت داد و ديگري به باء، اين الف و باء گاهی متقابل هستند گاهي مختلف که ممکن است با هم جمع شوند. آن جايي که متقابل باشند هر کدام سبب تکذيب ديگري است جمع نميشوند مثلاً يکي گفت اين حادثه سرقت يا حادثه داد و ستد در روز بود، آن يکي گفت در شب بود. آن يکي گفت برای آن هفته بود، اين شاهد شهادت داد اين هفته بود. جمع بين شب و روز يا جمع بين تعدد هفته در عين واحد ممکن نيست.
پرسش: ... اصل داد و ستد که ثابت میشود
پاسخ: نه، چون اين مفهوم ذهني است، مفهوم ذهني به درد آنها ميخورد. مفهوم ذهني مشکل قضا را حل نميکند. فعل خارجي محور داد و ستد است.
پرسش: ... تساقط میکنند
پاسخ: غرض اين است که اگر تقابل باشد آدم اطمينان ندارد. يک وقت است که اختلاف است نه تقابل. در تقابل هر کدام ديگري را نفي ميکند. در اختلاف وصف، ممکن است که انسان حمل بر اشتباه احدهما بکند؛ مثلاً هر دو اتفاق دارند که اين شخص آمده، آن پارچه را گرفته يکي ميگويد اين پارچه سبزرنگ بود آن يکي ميگويد زردرنگ بود اين قابل جمع است حالا ممکن است بگويند اينها اشتباه کردند، اما اينجا هيچ کدام ديگري را نفي نميکند؛ اما يکي بگويد اين روز آمده آن يکي بگويد نه، روز نيامده، شب آمده، يا آن يکی ميگويد دوشنبه آمده اين يکي ميگويد نه، دوشنبه نيامده سهشنبه آمده.
پس گاهي مشهودها متقابل هستند که جمعپذير نيستند. گاهي مختلف هستند جمعپذير هستند ميشود که شيئي از يک جهتي زرد باشد از يک جهتي سفيد باشد؛ يک رنگ سفيدي يک گوشههايش زرد باشد، اينها جمعپذير است.
پس اگر مشهودها مختلف بودند راهحل دارد. اگر متقابل بودند احدهما کاذب است. آنجا که مختلف باشند و قابل جمع باشند اگر سوگند ياد کند مسئله حل است. اين شخص شهادت داد که در فلان ساعت آمده اين پارچه را گرفته مثلاً سبزرنگ بود. اين يکی ميگويد که همان روز بود همان ساعت بود همان وقت بود آمده گرفته ولي اين سفيدرنگ است. اين قابل جمع است بعد بايد يمين ضميمه بشود؛ اما اگر يکي گفت دوشنبه بود يکي گفت سهشنبه بود قابل جمع نيست، چون قابل جمع نيست نميشود گفت به اينکه دو تا شاهد اينجا کافي است. هر کدام از اينها وقتي شهادت دادند بايد سوگند را ضميمهاش کنند.
فتحصل: اگر دو نفر شهادت دادند که اين شخص سرقت کرده است، در فلان روز در فلان ساعت فلان پارچه را گرفته اين پارچهاي که سبزرنگ است، ديگري همين را گفت که در فلان روز در فلان ساعت اين پارچه را گرفته اما زردرنگ است. ممکن است يک پارچه يک گوشهاش زرد باشد يک گوشهاش سبز باشد اينها قابل جمع است. پس دو تا شاهد شهادت دادند که او سرقت کرده، ثابت ميشود؛ اما اگر يک شاهد گفته روز بود ديگري گفته شب بود يکي گفت روز دوشنبه بود و يکي گفت روز سهشنبه بود، قابل جمع نيست. اينجا نميشود گفت که دو تا شاهد است. اينجا دو تا حادثه است و دو تا شاهد مربوط به دو جريان هستند اينها هيچ ارتباطي باهم ندارند، هر دو کمبود دارند. براي اين حادثه يک شاهد است براي آن حادثه يک شاهد. اما در مسئله اختلاف رنگ، مشهود يکي است دو تا شاهد براي يک مشهود است.
فرق جوهري اين است که آن جايي که نظير اختلاف رنگ است جمعپذير است کافي است و محکمه ميتواند رأي بدهد، چون دو تا شاهد آمدند شهادت دادند که اين شخص در فلان ساعت فلان پارچه را گرفته است. اما در حادثه دوم دو تا جريان است اگر محکمه بخواهد حکم بکند، هر کدام از اينها را انتخاب کرد بايد يمين ضميمهاش بشود، چون يک شاهد است؛ اينطور نيست که دو تا شاهد روي يک مشهود شهادت بدهند، دو تا شاهد روي دو چيز شهادت دادند،هر کدام هم مورد پذيرش محکمه شد، الا و لابد بايد يمين ضميمهاش بشود يا شاهد ديگري بيايد. پس در صورت امکان، اشتباه به اختلاف است نه مخالفت؛ اختلاف است نه تقابل. آنجا محکمه ميتواند رأي بدهد در حقيقت اين دو تا شاهد يک مطلب را ميگويند چون دو تا شاهد شهادت دادند ثابت ميشود، محکمه هم رأي ميدهد؛ اما آنجا که جمعپذير نيست تقابل است نه اختلاف. اينجا دو تا دعوا است و چون دو تا دعوا است دو تا مطلب است، چهار نفر بايد بيايند؛ دو نفر برای آن است دو نفر برای اين؛ هر کدامي را که محکمه پذيرفت دو تا شاهد ميخواهد؛ اگر محکمه درباره الف که ميگويد صبح سرقت شده است ميخواهد حکم بکند، اين شخص بايد شاهد ديگر بياورد، نشد، يمين را ضميمه کند. اگر محکمه بخواهد روي او که ميگويد عصر سرقت شد يا شب سرقت شد، رأي بدهد، يا شاهد ديگر بايد ضميمه شاهد اول بشود يا يمين. غرض اين است که وحدت مشهود در تمام محاکم لازم است. اگر اين وحدت ثابت نشد الا و لابد بايد يمين يا شاهد ضميمه شهادت بشود تا جبران بکند.
پرسش: ... در مکان ...
پاسخ: بله، شهود ميگويند که در فلان مکان بود يک وقت است که اختلاف مکان در اختلاف شهر است جمعپذير نيست؛ آن يکي ميگويد در فلان شهر بود اين يکي ميگويد در فلان شهر، اينها تقابل است. اختلافها چه زمان چه زمين اگر به تقابل برگردد حکم اين است که بايد يمين ضميمه بشود. اگر به تقابل برنگردد اين يکي ميگفت ضلع شرقي فلان مسجد بود اين يکي ميگويد ضلع غربي بود. اين يکي ميگويد مثلاً دو ساعت به ظهر بود آن يکي ميگويد يک ساعت به ظهر بود اينگونه از اختلافها قابل جمع است ممکن است مثلاً حمل بر اشتباه شاهد بشود که حافظهشان ضعيف بود؛ اما اگر نه، يکي در آن شهر بود يکي در اين شهر، يکي صبح بود يکي شب بود، اينها تقابل است آنجايي که تقابل باشد و جمعپذير نباشد، چهار نفر بايد شهادت بدهند؛ دو نفر از اين طرف دو نفر از آن طرف که هر کدام ثابت بشود؛ اما آنجايي که مخالفت است نه تقابل، هر کدام از اينها با ديگري که شهادت داد چون هر دو يک مطلب را ميگويند ثابت میشود؛ منتها آن يکی ميگويد پارچه رنگش سبز بود اين يکي ميگويد رنگش سفيد يا زرد بود، ممکن است پارچهاي باشد دو رنگ باشد پارچهاي باشد که يک گوشهاش سبز باشد يک گوشهاي رنگ ديگر، اينها ممکن است.
پس بنابراين اينطور نيست که به تقابل برگردد يعني به نقيضين برگردد که جمعشان محال باشد. تقابل نيست که يکي آن ديگري را نفي بکند. اين اختلاف است نه مخالفتT چون اختلاف است نه مخالفت، جمعپذير است و چون جمعپذير است اينها دو تا شاهد هستند و محکمه هم ميتواند رأي بدهد.
آن وقت اين فروعي که مرحوم صاحب شرايع سه چهار مطلب کردند بازگشتش به همين تحليل است که اگر به تقابل برگردد الا و لابد بايد يا شاهد ديگري بيايد يا يمين ضميمه بشودT اگر به تقابل برنگردد همين دو تا شاهد کافي هستند چون هر دو ميگويند که اين شخص اين پارچه را گرفته منتها او ميگويد اين پارچه سبزرنگ بود آن يکي ميگويد زردرنگ بود. حالا ممکن است يک پارچهاي دو رنگه باشد، اين اشتباهات جزئي و اختلافات جزئي باعث نميشود بگوييم دو شيء است و چون دو شيء است دو تا شاهد ميخواهد و مانند آن. اين فروعاتي که ايشان در اين مسئله ذکر کردند به اين برميگردد.
اما مطالبي که بعضي از آقايان فرمودند راجع به قضيه حقيقه و قضيه خارجيه که تغيير جنسيت از همين قبيل است يا نه؟ اصل کلي اين است که اگر موضوع عوض شد حکم هم عوض ميشود. حالا موضوع گاهي به صورت طبيعي عوض ميشود گاهي به صورت صناعي عوض ميشود، يک؛ و موضوعات هم گاهي در امور تکويني و حقيقي است گاهي در امور اعتباري است، دو. اينکه گردو را قبلاً با عدد ميفروختند حالا با ميزان و ترازو ميفروشند اينها امر اعتباري است؛ عددي باشد مکيل و موزون باشد يا معدود باشد به اعتبارات فرق ميکند، اما اگر کسي تغيير جنسيت داد مادري پدر شد پدري مادر شد زني مرد شد مردي زن شد اين يک امر تکويني است و اعتباري نيست؛ اينجا چند تا مسئله است يکي اينکه آيا تغيير جنسيت شدني است يا نه صورتش هست؟ در اين مورد علم بايد نظر نهايي بدهد که آيا واقعاً صورتسازي است بعضي از اجزاي بدن عوض ميشود يا واقعاً جوهر انسان عوض ميشود؛ زن مرد ميشود واقعاً و مرد زن ميشود واقعاً يا نه، مثلاً بعضي از عناصر و اعضا عوض ميشود؟ اگر ثابت شد که نه، واقعاً زن مرد شد و واقعاً مرد زن شد اين تکويني است هر کدام حکم خاص خودشان را دارند. وقتي مرد بود حکمی داشت الآن که زن است حکم ديگري دارد.
در مسيحيت گرفتاریشان اين بود که چون ديدند وجود مبارک مريم(سلام الله عليها) بدون همسر مادر شد، اينها گفتند _ معاذالله _ پس خدا پدر او است و عيسي ابن الله است. اين است که در ادعيه در روايات، در تعبيرات ديني هرگز چيزي به عنوان ابن الله أب الله أخ الله اينگونه از امور که موهم جسميت است نيامده است اما خليل الله حبيب الله امور عقلاني هستند ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلا﴾[1] است اصلاً فرمود شما بياييد با ما، دوستانه بندگي و رفتار کنيد ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾[2]، ما يک عدهاي را ميآوريم که با ما دوستانه رفتار ميکنند ما هم با آنها دوستانه رفتار ميکنيم، چه بهتر از اين! ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾. حتماً لازم نيست که روي ترس از دوزخ و مانند آن باشد، اما اتخاذ خليل اتخاذ محب يک امر عقلاني است اينها که موهم جسميت نيست؛ لذا ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلا﴾ محذوري ندارد، اما «اتخذ معاذالله ولدا» محذور دارد، موهم جسميت است؛ چيزي که موهم جسميت باشد با سبوح و قدوس بودن ذات اقدس الهی منافي باشد ممنوع است؛ لذا اسماء الله توقيفي است براي همين است که هر کسي نبايد خدا را با اسمي که خودش ميپذيرد بندگي کند، توقيفي بودن اسماء الله براي رعايت هم ادب است هم آن نکات توحيدي است.
پس ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلا﴾ خيلي چيز معقولي است و مهم هم نيست و اصلاً فرمود ما يک عدهاي ميآوريم که ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾، با ما دوستانه رفتار کنند ما هم با آنها دوستانه رفتار بکنيم، نه عبد و مولا که حتماً فشار باشد. کساني که خودشان با علاقه دارند اين کار را انجام میدهند با فشار لازم نيست که بگويند اگر اين کار را انجام نداديد جهنم ميرويد اينطور نيست. اين جلال و شکوهي که ذات اقدس الهی براي مؤمنين قائل شد اين کم جلالی نيست! اگر در سوره «احزاب» فرمود که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً﴾[3] يعني چه؟ يعني خداي سبحان و فرشتهها بر ذوات مقدس اهل بيت درود ميفرستند شما هم اين کار انجام بدهيد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ حالا شد؟ ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ شما هم اين کار را انجام بدهيد يعني کاري انجام بدهيد که خدا درباره اهل بيت انجام میدهد کاري بکنيد که فرشتهها ميکنند. اين مقام آنها است. شد؟ حالا که انسان اين ادب را پيدا کرد که با دودمان عصمت و طهارت اهل تصليه باشد اهل تسليم باشد نسبت به اينها صلوات بفرستد آن وقت .... در همان سوره يعني همان سوره، در همان سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[4] خدا بر شما صلوات ميفرستد چرا خودتان را ارزان ميفروشيد دنبال چه کسي ميخواهيد برويد؟ چه کار ميخواهيد انجام بدهيد؟ ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ او و فرشتگان بر شما صلوات ميرستند دنبال چه ميخواهيد برويد؟ اين جلال و شکوه انسانيت است. اين کتاب بوسيدني نيست؟! خيلي مقام است. ما را کجا بُرد. در همان سوره مبارکه «احزاب» اگر فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ بعد به ما هم دستور داد شما هم عرض ادب کنيد، در همان سوره هم فرمود بر شما هم صلوات ميفرستد. کم مقامي نيست ما دنبال چه ميگرديم؟ اينکه نشناختيم خودمان را دنبال زيد و عمرو ميگرديم! ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾، اين هر لحظه بوسيدني است. اين خدا است.
اين کم مقامي نيست. اما چون ذات اقدس الهی سبوح است و قدوس است به ما هم گفتند مواظب زبانتان باشيد مواظب باشيد اسمي را وصفي را بر ذات اقدس الهی اطلاق بکنيد که در کتاب الهي باشد در سنت نبوي باشد، مبادا فلان اسم را اطلاق بکنيد. حالا که اينچنين شد ذات اقدس الهی منزه از جسميت است لذا «اتخذ الله فلان ولدا» اين موهم جسميت است و ممنوع است ولي ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلا﴾ موهم جسميت نيست و مجاز است. فرق جوهري است. اين درباره آن سؤال.
اما درباره تغيير جنسيت چند تا مسئله است که آيا واقعاً تغيير جنسيت جايز است يا نه؟ اين بايد جداگانه بحث بشود و آيا واقعاً جنسيت عوض ميشود يا بعضي از اعضا در بعضي از امور در بعضي از اوصاف عوض ميشود اين بايد ثابت بشود. در مرحله سوم اگر واقعاً تغيير جنسيت شد بله حکم عوض ميشود چون موضوع عوض شد. حالا اگر ذات اقدس الهی آنها را مسخ کرده، آنهايي که با معجزات مسخ شدند بالاخره موضوع عوض شد، وقتي موضوع عوض شد همه احکام از محرميت گرفته تا اخذ ربا، اگر بين والد و ولد ربا گرفتن جايز است، محرميت عوض بشود حرمت ميشود محرميت اصلي است حرمت اصلي ديگر، اخذ ربا اصل سوم است اينها کاملاً عوض ميشود چون موضوع عوض شد. مبادا کسي خيال بکند حالا چون موضوع عوض شده _ معاذالله _ حکم الله عوض شده است، نخير، ذات اقدس الهی ميداند اين جامعه را بايد إلي يوم القيامه اداره بکند، يک؛ جامعه در لبه تغيير است، دو؛ وقتي متغير شد متغيرات احکام متغيرات ميخواهند، سه؛ اينکه براي متغير حکم دارد براي ثابت حکم دارد، اين نشانه ابديتانديشي ذات اقدس الهی است. تا زماني که گردو معدود بود ربوي نبود الآن که وزنی شده ربوي است چون موضوع عوض شده است، چون موضوع عوض شده حکم هم عوض ميشود؛ منتها فقيه بايد بداند که اصولي محض باشد، اصول دستش باشد. قضيه حقيقيه و قضيه خارجيه مثل عام و خاص دستش باشد. قضيه حقيقيه و قضيه خارجيه مثل مطلق و مقيد دستش باشد. قضيه حقيقيه و خارجيه مثل محکم و متشابه دستش باشد قضيه حقيقيه و قضيه خارجيه مثل حقيقت و مجاز دستش باشد تا فتوا بدهد که اين اين چنين است او آن چنان است. اينطور نيست که حالا بگوييم _ معاذالله _ چون موضوع عوض شده حکم عوض شده است نخير، اين بايد به اصول بيايد، القضية الحقيقة ما هي؟ القضية الخارجية ما هي؟ اين مثل مطلق و مقيد بايد براي همه ما روشن بشود وقتي روشن شد آن وقت تطوراتي که هست؛ اينکه در زمان وجود مبارک حضرت دارد که ايشان دين جديدي ميآورد فقط همين است چون تحولات زياد است موضوعات فرق ميکند تغيرات زياد است لذا وقتي که حضرت(سلام الله عليه) آمد عدهاي خيال ميکنند که حضرت دين جديدي آورد[5]، نه، دين جديدي نيست همان دين است منتها موضوعات عوض شده احکامش هم عوض شده است. در روايات ما مگر نيست که وقتی حضرت آمد خيال ميکنند که دين جديدي آمد!؟ حضرت دين جديد نميآورد. تحولات زياد است موضوعات زياد است دگرگونيها زياد است. قبلاً کسي ميخواست از روستايي به شهر بيايد يک مدتي طول میکشيد الآن صبح زمين است عصر در آسمان. اگر اينطور تحولات پيدا شده که زمين و آسمان مثل شهر و روستا شد، خيلي از چيزها عوض ميشود. خيلي از چيزها يعني موضوعات عوض ميشود احکام هم عوض ميشود.
پرسش: ... نه پدر است نه مادر، ارثش چطور تقسيم میشود
پاسخ: اين شخص همان شخص است. ميگوييم اين آن بوده است، نه اينکه اين از بين رفته. اين آن بوده است غير از اين است که آن معدوم شد و اين پديد آمد. ما اين را نميتوانيم بگوييم که او از بين رفت اين تازه پديد آمد چون اين را نميتوانيم بگوييم معلوم ميشود که اين آن بوده است تغيير داده شده است نه آن از بين رفته اين تازه پيدا شده. ما مواظب زبانمان هستيم، يک؛ زبانمان هم در اختيار خود ما نيست در اختيار فهم و عقل و شعور جمعي ما است، اين دو؛ ما الا و لابد بايد بگوييم اين مرد شده است، نه اينکه اين از بين رفته يک مردي درآمده است چون اين که زن و مادر بود، الآن پدر شد آنکه پدر بود الآن مادر شد، اين مادر است و آن پدر. همين. نه اينکه آن از بين رفته است. چرا اين غلط است؟ هر چه ما بخواهيم بگوييم آن از بين رفته اين بوجود آمده، غلط است. وقتي غلط شد موضوع همان موضوع است.
پرسش: مهريه ...
پاسخ: نه، دَين قبلي را بايد ميداد. اگر دين قبلي را داد داد. الآن دين قبلي سرجايش محفوظ است. تا مرد بود مَهر داشت(مهريه را بدهکار بود) حکم داشت نفقه داشت، اگر آنها را داد ديني ندارد، اگر نداد، ديني دارد. اين معدوم نشد. الف باء شد نه اينکه الف از بين رفت بائي به دنيا آمد چون الف باء شده است تمام ديونش را بايد ادا بکند. يک وقتي ميگوييم الف از بين رفته باء به دنيا آمده، بله اينجا ديني ندارد اما اگر الف باء شد دينش را بايد بدهد نفقاتش را بايد بدهد. بنابراين فرق است بين تغيير جنسيت اگر ثابت بشود که تغيير شدني هست و اين صرف تفاوت بعضي از اوصاف نيست.
پرسش: مرد بودن و زن بودن مختص جسم است ...
پاسخ: اين جسم است. اين دين که بوسيدني است برای اين است که اصلاً در قرآن کريم ما زن و مرد نداريم. روح نه زن است نه مرد چون اينها علوم عقلي يعني علوم عقلي است و مطرح نيستند، در تمام مدت عمر اينها را اصلاً نشنيدند، خيال ميکنند که انسان يا زن است يا مرد. روح نه زن است نه مرد. ملک، فرشته و مجرد، نه اين دارد نه آن، اين روح و نفس نه زن است و نه مرد. اين بدن است که يا اينچنين ساخته شده يا آنچنان.
پرسش: مسئوليتی که در دنيا مرد يا زن قبول میکند اين مربوط به روح است يا ...
پاسخ: برای«الإنسان المرکب من الجسم و البدن» است. المرکب، نه الروح، نه الجسم. روح بدون جسم ميشود فرشته. جسم بدون روح ميشود قبرستان. برای الإنسان است الإنسان المرکب من الروح و الجسد. ما الإنسان داريم الروح داريم الجسم داريم. روح نه زن است نه مرد. جسم روح ندارد. الإنسان المرکب من الروح و الجسد مديون است. در اين کتاب زن در آيينه جمال و جلال که چهل سال يعني چهل سال، حداقل چهل سال از آن گذشت آنجا اين بحث کاملاً آمده که فرق ما با غرب اين است که آنها ميگويند انسان دو صنف است: زن است و مرد. اينها مطابق هم هستند و در برنامهها هم مساوي هم هستند. ما ميگوييم انسان مرکب از روح است و جسم، اولا؛ روح مجرد است، ثانيا؛ روح نه زن است نه مرد، ثالثاً؛ عظمت تکليف و اعتبار انسانيت انسان به روح او است رابعاً. براي انجام کارها بدن دارد خامساً؛ اين بدن يا زن است يا مرد.
اين روح که نه زن است نه مرد، يک امر مجرد است ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾؛[6] امر الله که زن و مرد ندارد. فرشته زن است يا مرد؟ بنابراين اصلاً اين حرفها براي ما آشنا نيست، چون با قرآن آشنا نيستيم با روايات آشنا نيستيم با کلام آشنا نيستيم. روح مجرد است نه زن است نه مرد. آن وقت اين انسان مرکب از روح و بدن تکاليفي دارد تا در دنيا هست روحي دارد با بدن، چون مرکب از دو امر است تکاليفي دارد. قبل از اينکه وارد عالم طبيعت بشود ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ آنجا نه زن است نه مرد. نه مذکر است نه مؤنث. اينجا که آمد بدن به او داده ميشود مرکب از جسم و روح است چون مرکب است احکامي دارد تا در دنيا است به اين احکام بايد عمل بکند. بدهکار است طلبکار است نفقه دارد مهريه دارد و مانند آن.
فتحصل ان هاهنا امورا: اول تغيير جنسيت ممکن است يا نه؟ ثانياً حالا که ممکن است فتواي فقهي چيست، جايز است يا جايز نيست؟ ثالثاً اگر ثابت شد که واقعاً تغيير جنسيت ممکن است وقتي عوض شد موضوع عوض شد. وقتي موضوع عوض شد احکام هم عوض ميشود. بنابراين حکم عوض ميشود. اين است که شما در اين بحثهاي روايات ظهور حضرت ملاحظه بفرماييد در بسياري از اين تعبيرات آن است که وقتي حضرت ظهور کرده است مردم خيال ميکنند دين جديد آورده است! نخير، بسياري از اين قضايا قضاياي خارجيه بوده است. خيلي از عناوين عوض شد خيلي از موضوعات عوض شد خيلي از احکام هم عوض ميشود نه اينکه _ معاذالله _ حضرت دين جديد آورده باشد. اين تعبيرات فراوان هست يا نيست؟ که حضرت وقتي ظهور کرد عدهای خيال ميکنند که دين جديد آورده است، نخير، دين جديد نيست موضوعات عوض شده است.
فردا چون تعزيه است و عزاداري است تعطيل است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره نساء، آيه125.
[2]. سوره مائده، آيه54.
[3]. سوره احزاب، آيه56.
[4]. سوره احزاب، آيه43.
[5] . برای نمونه ر.ک: بحارالانوار، ج52، ص338.
[6]. سوره اسراء، آيه85.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.