أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در بخشي از روايات کتاب قضا آمده است که انبياي قبلي(عليهم السلام) به ذات اقدس الهي عرض کردند کساني به محکمه ميآيند با ادعا و انکار، ما خودمان نه در صحنه بوديم نه از قضيه باخبريم، چگونه داوري بکنيم؟ ذات اقدس الهی فرمود به اينکه بينه و همچنين سوگندي که به نام من ياد ميکنند، اينها وسيله حل دعوا در محکمه است[1]. مستحضريد که محکمه با اين دو جمله اداره نميشود اينطور نيست که قاضي فقط حرف بينه را گوش بدهد يا به سوگند سوگنديادکننده اکتفا بکند، استدلالي هست سؤالي هست اشکالي هست پاسخي هست تمام اين بخشها را قاضي عالمانه بايد اداره کند. پس به صرف اينکه بينهاي در کار است يا قسمي در کار است، محکمه قضا با وجود آن همه نيرنگها و مغالطات و اينها، هيچ سامان نميپذيرد.
مستحضريد که فنّ مغالطه فنّي است که حق را باطل نشان ميدهد و باطل را حق نشان ميدهد اين فن از اول که نبود. اين انبياء که شاگردان وجود مبارک لقمان حکيم هستند ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ﴾[2]، حکمت آوردند که با براهين عقلي جامعه را هدايت کنند. اين مغالطه اين وسطها از کساني پديد آمد که اختلاسهاي فکري داشتند يعني جامعه را خلع سلاح ميکردند حق را باطل ميکردند باطل را حق ميکردند. شما در اقسام مغالطه که دقت بفرماييد ميبينيد کاملاً هنرمندانه يک باطلي را حق نشان ميدهد و حقّ را باطل نشان ميدهد. اين کار که در يونان و امثال يونان سامان پذيرفت قسمت مهمّش به دسيسه قضات و وکلاي محاکم بود. مخصوصاً قاضيهاي بازنشسته که وکالت ميکردند اينها حق بلد بودند(حق را میشناختند) باطل بلد بودند تحقيق باطل بلد بودند(میدانستند چگونه باطل را حق جلوه بدهند) ابطال حق بلد بودند، اين فنّ مغالطه را اينها فرا گرفتند و ياد گرفتند و محاکم قضايي يونان و امثال يونان آشفته شد. حکمتي که قرآن کريم آورد براي آن است که اين مغالطه پيش نيايد. نه خود شخص در تفکرهاي فردي گرفتار مغالطه بشود نه ديگران را گرفتار مغالطه کند. اين مغالطه مثل بخش داروهاي سمّي است که در داروخانهها است و آنجا نوشته نزديک شدن ممنوع است. فنّ مغالطه براي اين است که انسان در براهين دقيق عقلي خودش به چاه نيفتد. در معاملات با مردم هم کسي را به چاه نياندازد. اين کار، کار بزرگان حکمت بود. براي اين کار وقتي دوره اسلامي نوبت به اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيد اينها فرمودند که جزئيات هر مطلبي را که نميشود گفت، ما يک سلسله اصول و قواعد کلي که حکيمانه است را القا ميکنيم استنباط فروع از اين اصول، سايهافکني اصول نسبت به فروع، اندراج فروع تحت اين اصول به عهده شما بزرگان است «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است. از امام صادق و امام رضا رسيده است که ما کارمان مجتهدپروري است. الآن شما بزرگان مخاطبان اصلي اين دو امام قيم هستيد. فرمود کار ما مسئلهگويي نيست، برای اينکه نه مسائل محدود هستند و نه ما فرصت آن را داريم که جزئيات را، تکتک اين امور را، براي شما بگوييم. کار ما تبيين اصول اوّليه استدلال است و کار شما بزرگان استخراج است اجتهاد است تطبيق اصول بر فروع است، اندراج فروع در اصول است.
وجود مبارک حضرت فرمود کار ما مسئلهگويي نيست، درست است که اگر يک مسئلهاي پيش آمد ما جواب ميدهيم اما کار اصلي ما کار زعامت حوزوي است و آن القاء اصول است، يک؛ و «وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، شما بزرگان بايد اجتهاد کنيد از اين اصول فروع را استنباط کنيد؛ لذا هيچ فرعي در جامعه انساني اتفاق نميافتد مگر اينکه ما کليات را گفتيم. در بعضي از روايات است که هيچ چيزي نبود که شما را به بهشت نزديک بکند مگر اينکه ما گفتيم. هيچ چيزي نبود که شما را از جهنم دور بکند مگر اينکه ما گفتيم. فرمود هر چه که «يقرّبکم إلي الله» ما گفتيم هر چه که «يبعّدکم عن الله» ما گفتيم[3]، معلوم است که فروعات جزئيه را نفرمودند.
بنابراين اولين وظيفه شما بزرگان حوزه اين است که اجتهاد را فراموش نکنيد. تا آنجا که مدرِک است سعي کنيد بالاخره يک قدرت استنباطي پيدا کنيد تا به لطف الهي نياز جامعه را حل کنيد اين يک مطلب. مطلب ديگر اينکه انبياي قبلي فرمودند ما دسترسي نداريم براي اينکه اينها مستقيماً شاگردان وحي هستند اينها که نميتوانستند در يک جا درس بخوانند و اين حرفها را ياد بگيرند لذا ذات اقدس الهي الهام ميفرمود اينها را تعليم ميفرمود ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾[4] بود و امثال ذلک. که اينها از راه وحي ياد ميگرفتند و جامعه را از راه تعليم وحي آشنا ميکردند.
مطلب بعدي آن است که اين کتاب همانطوري که در بحث ديروز به عرضتان رسيد «إلي يوم القيامة» است و صاحب اين کتاب و مؤلف اين کتاب طرزي عربي را نازل کرده است که گذشت زمان آن را کهنه نميکند. مثل اينکه شما الآن عربي روز را مينويسيد قرآن عربي روز است، با اينکه عربي 1400 سال قبل است. طرزي حرف زد که بالاي زمان است. زمان از زير ميگذرد لذا کهنه نخواهد شد. اينطور نيست که حالا چون 1400 سال قبل گذشت نظير عربيهاي 1400 سال قبل باشد، نه، عربي روز است. طوري حرف نزد که بگوييم گذشت زمان در آن اثر کرد. رازش اين است که قرآن کريم که نازل شده است به نحو تجلي است نه به نحو تجافي. اين از اصطلاحات خود قرآن کريم در جريان موساي کليم است ﴿فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ﴾[5] کذا و کذا». ما يک تجلي داريم و يک تجافي. تجافي اين است که شيئي که در بالا هست در پايين نيست. وقتي پايين آمده بالا نيست، مثل قطرات باران است. باران وقتي بالا هست پايين نيست وقتي پايين هست بالا نيست اين را ميگويند تجافي و جاخالي کردن. تجلي آن است که در بالا هست هست. وقتي پايين آمده هست. هم در بالا بالاست هم در پايين پايين. هماکنون هم بالا هست و هم پايين. مثل طنابي است که شما از بالا به پايين آويزان ميکنيد. اين حبل آويخته تجافي نکرده است جايش را ترک نکرده است. يک وقت است که شما طناب را از بالا مياندازيد اين تجافي است يک وقتي طناب را از بالا آويزان ميکنيد اين طناب در عين حالي که بالا هست در وسط هست در پايين هم هست در هر سه مرحله است اين را ميگويند تجلي. قرآن کريم که نازل شده است – معاذالله - شبيه اين نيست که کسي در اتاق بالا بود از پلهها پايين آمد، نازل شد، - معاذالله - از قبيل باران که نيست وقتي بالا هست پايين نباشد و وقتی پايين است بالا نباشد. يک حبلي است لذا از قرآن به عنوان حبل ياد کرده است. فرمود اين حبل را اين قول ثقيل را ما براي شما القا کرديم هم بالا هست همه پايين هست هم وسط است لذا به ما گفتند که شما اعتصام کنيد بگيريد و بالا بياييد. باران را که نميشود گرفت رفت بالا. طناب را ميشود گرفت و رفت بالا. فرمود اين حبل است ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾[6] هم برای حفظ وحدت، اين طناب را بگيريد هم اينکه چون به سقف بسته است به بالا بسته است به يد الله است، چون بيد الله است بگيريد و بالا برويد راه برايتان باز است. اجتهاد همان بالا رفتن علمي است. تقوا همان بالا رفتن عملي است. فرمود اين طنابي است که «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»[7] هم بيان نوراني امام صادق است هم بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليهما) است که فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع».
پس ما يک قرآني داريم «إلي يوم القيامة»، اگر حضرت(سلام الله عليه) ظهور کرد همين را احيا ميکند نه اينکه - معاذالله - يک قرآن ديگر يا کتاب ديگري بياورد. پس اين قرآن «إلي يوم القيامة» است اين اصل اول. حوادث و رخدادهاي عالم هم هر روز دارد عوض ميشود. اين جهان هر لحظه تازه است. هم نسلها عوض ميشوند هم اصلها عوض ميشوند آداب عوض ميشود سنن عوض ميشود تجارتها عوض ميشود معاملات سياسي و اجتماعي عوض ميشود هر روز عوض ميشوند، اين قرآن به جايي بسته است که همه جا را «إلي يوم القيامة» ديد همه اشخاص را «إلي يوم القيامة» ديد، براي اينها يک کتابي صادر کرد که اين کتاب آن ظرفيت را دارد، مثل چشمههاي آب که گاهي ممکن است چند هزار سال بجوشند؛ الآن بعضي از چشمههاي همين دامنه البرز هزارها سال است که دارد ميجوشد، اما اين ذات اقدس الهی که جريان شير را ميفرمايد بين فرث و دم بين دو آلوده و آلودگي ما اين غذاي طيب و طاهر را بدون آلوده شدن خارج ميکنيم ﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً﴾[8]، اين چشمههاي دهها هزار ساله هم همينطور است. حالا چشمههايي که هزار سال و دو هزار سال سابقه دارد را که آدم ميبيند. شما وقتي کنار اين چشمههاي ميرويد ميبينيد که از بين گل و لاي از بين لجنهاي زير زمين ماء شفاف صادر ميشود، لولهکشي که نيست. اين آبي که انسان وقتي دست به آن ميزند بدون هيچ نگراني ميتواند بنوشد. هيچ مخلوط نيست آلوده نيست با اينکه از بين آلودگيها درآمده است. پس اين نظام هستي اينطور است. ذات اقدس الهی کتابي را نازل کرده است که هيچ آلوده نميشود اهل بيتي را آفريد که هيچ آلوده نميشوند و قرآني را به اهل بيت داد که آنها ياد گرفتند و اهل بيت سخنی گفتند که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، لذا هر فرعي که در عالم پيش بيايد وقتي به اصول کلي قرآن و به اصول کلي اهل بيت(عليهم السلام) القاء بشود حکمش روشن و شفاف ميشود.
عمده به روز بودن است؛ يعني کسي که در حوزه فکر ميکند، حوزوي بايد زندگي کند ولي دانشگاه فکر کند. آن عزيزاني که در دانشگاه زندگي ميکنند گرچه دانشگاهي فکر ميکنند و زندگي ميکنند ولي بايد حوزوي فکر بکنند. قبلاً حوزه و دانشگاه از اهم جدا نبود؛ در عصر مرحوم بوعلي و ساير معاصرانشان در يک جا بود که اينها هم ادبيات و فقه و اصول ميخواندند هم رياضيات ميخواندند هم حرفهاي فيثاغورث را ميخواندند هم طب را ميخواندند. طب در آن بود رياضيات بود هندسه بود حساب بود فقه و اصول بود ادبيات هم بود. حالا وقتي علوم توسعه پيدا کرده است دانشگاه از حوزه، حوزه از دانشگاه جدا شدند ولي در دين واحد هستند در ملّيت واحد هستند در فکر واحد هستند در عقيده واحد هستند در کشورداري واحد هستند.
بنابراين اينکه وجود مبارک بعضي از انبياء به خدا عرض کردند که ما چکار کنيم؟ تنها منظور اين نبود که شما با بينه و يمين اين کار را انجام بدهيد؛ به اسم من يعني به کتاب من، وقتي ميخواهيد قسم بدهيد فقط به اسم من باشد بخواهيد به يک مرجع علمي مراجعه کنيد به کتاب من به ديني که من براي شما فرستادم مراجعه کنيد. حالا اينها را شما ملاحظه بفرماييد.
درباره جهان، ذات اقدس الهي ميخواهد حيات و زنده بودن را خلق کند اولاً تمام ابزار اوليه را که هم خاک هست هم آب است هم هوا است هم نور، اين چهار عنصر و مانند آنها که در حياتبخشي اثر دارند، اينها را آفريد. انسانها را آفريد که در ايجاد حيات تلاش و کوشش بکنند، اين اصل دوم. علوم، بعضيهايشان بديهي هستند که همه میفهمند؛ ميفهمند آتش گرم است آب روان است اين چيزها را ميفهمند. اما حالا آب با اين درخت چه ميکند؟ آتش چه ميکند؟ آيندهاش چه خواهد شد؟ اينها نظري است که کم و بيش بايد با فکر و تجربه بفهمند بعضيها را هم به آساني نميفهمند. اصل سوم را ايجاد کرد. پس اصل اول ايجاد عناصر اوليه حيات است که آب است و خاک است و هوا است و نور. انسانها را که اصل دوم هستند که نيروي کار و کارگري حيات هستند آنها را آفريد. به اينها چشم و گوش داد، سمع و بصر را که مجاري ادراکي اوليه هستند داد. چون بسياري از کارها عميق است نيازمند به دانش تحصيلي فکري آزمايشي و مانند آن است، فرمود ما بسياري از اين امور را در درون دلهاي شما ذخيره کرديم و به شما فطرت الهي را داديم. عقل به شما داديم فطرت داديم که اگر بررسي کنيد خيلي چيزها را ميفهميد. بعضي از امور در دلها دفينه شدهاند خود انسان از آنها باخبر نيست. اصل چهارم را آفريده که رهبران الهي هستند. اين رهبران الهي را خود ذات اقدس الهی پروراند کامل کرد و آنها را به علوم رباني متعلم کرد. اين رهبران الهي که ائمه و انبياء(عليهم السلام) نام دارند آمدند تا جوامع بشري را در همه رشتهها به آن اوج ترقيشان برسانند، اينها چکار ميکنند؟ اينها بديهيات را که لازم نيست بگويند، چون بديهيات را و محسوسات را اينها را خود بشر ميفهمد. اينها آمدند چون فطرتشناس هستند دفينهشناس هستند ميدانند در درون دلهاي مردم چه هست؛ اينها مثل گنجشناساني که ميدانند در درون اين زمين چيست، معدنشناس هستند، نفتشناس هستند، گازشناس هستند ميفهمند که در درون اين زمين و عمق اين خاک مثلاً فلان گاز هست فلان معدن نفت هست فلان هست؛ اينها که در جامعه رهبران الهي هستند، ذات اقدس الهی اينها را مأموريت داد که اينها درون جامعه را بشناسند، يک؛ و درون اينها را به خود اينها نشان بدهند، دو. کيفيت استحصال و استخراج اين امور از درون به بيرون را به اينها ياد بدهند، سه. در بيرون آوردن همکاري بکنند، چهار؛ وقتي اينها راه افتادند، بهرهبرداري کنند، پنج؛ لذا بيان نوراني حضرت امير در همان خطبه اول نهج البلاغه اين است که انبياء آمدند که «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[9] آن دفينهها، آن گنجهاي گنجينههاي گنجورهايي که خدا در درون اينها نهاده است را آنها اثاره کنند. ثور يعني انقلاب. اين گاو را که ثور يا بقر ميگويند براي اينکه ميشکافد زير و رو ميکند. اين حيوان را که - برکتي است براي جامعه - ذات اقدس الهی آفريد، از اين جهت که شيار ميکند زير و رو ميکند به آن ميگويند ثور. انقلاب هم از آن جهت که زير و رو کردن است به آن ميگويند ثوره ثوره. «يثيروا» يعني زير و رو ميکند ميشکافد پايين را بالا ميبرد بالا را پايين ميآورد «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، اين کار را ميکنند.
حالا يک نفر که نميتواند جامعه را اداره کند جامعه اگر بخواهد متحول بشود بايد يک امامي داشته باشد که همه از او تبعيت کنند، يک؛ يک مکان مناسبي زمان مناسبي داشته باشد، دو؛ لذا در خطبه 195 نهج البلاغه - اين کتابي که صدر و ذيلش نور است - در آنجا ميفرمايد به اينکه شما بايد يک جا جمع بشويد شما که تکتک نميتوانيد فکر بکنيد بايد يک جا جمع بشويد که رهبران الهي و ائمه معصومين و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) شما را وادار بکنند که چه کاري انجام بدهيد؛ بيان نوراني حضرت در خطبه 195 اين است که اهل بيتي که ذات اقدس الهی تربيت کرد، هُم «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»؛[10] مستثار اسم مکان از باب استفعال است مستثار يعني ميدان انقلاب. فرمود من و ساير ائمه، ميدانداران ميدان انقلاب هستيم. اگر بخواهيد کشور زير و رو بشود از جهل به علم بيايد از فساد به صلاح بيايد، از ظلم به عدل بيايد، جامعه بشري بالاخره چه شرق عالم چه غرب عالم، يک مستثاري ميخواهد که علي و اولاد علي در آنجا حضور داشته باشند، ميشود ميدان انقلاب. اين اسم مکان است، يک؛ الثوره است، دو؛ مکان انقلاب است، سه؛ رهبران ميدان انقلاب هم فرمود من هستم و اولاد من.
بنابراين چيزي ممکن نيست پيش بيايد و اسلام جواب آن را نگويد؛ منتها به اين شرط که کتاب اصلي ما قرآن باشد. قبلاً فکر ميکرديم که مثلاً تفسير يک کتابي است که براي خواندن است و برای اين است که گاهي مطالعه کنند، در حالي که عميقترين و مشکلترين علم همين علم تفسير است که چهطور اين طناب نازل شد؟ ما چهطور اين طناب را بگيريم؟ ما يک الفاظي ميگيريم اما اين لفظ به کجا وصل است؟ تا کجا ميرود؟ تا کجا ميبرد؟ تا کجا ميتوانيم برويم؟ فرمود که بگيريد و بالا بياييد. تلقي کنيد، ترقي کنيد، «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[11] بخوان و بالا بيا، چرا؟ چون تجلي است و نه تجافي. فرمود ما باران نيافريديم ما طناب آويختيم اين حبل متين است «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»، «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»، بخوان و بالا بيا، بخوان و بالا بيا. چون اگر طناب روي زمين انداخته باشد که آدم را بالا نميبرد.
بنابراين اين بيان نوراني را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 27 اين کتاب شريف صفحه 61 بيان کردند روايت اين است: از مستطرفات سرائر ابن ادريس(رضوان الله عليه) نقل ميکند «نَقْلًا مِنْ كِتَابِ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ» ما بيش از اين وظيفه نداريم ما که نميتوانيم در تک تک اين موارد حضور پيدا کنيم و مسئله بگوييم. کار ما اهل بيت مجتهدپروري است القاي اصول است «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا» شما بزرگان حوزه بايد تفريع کنيد يعني فرع را از اين اصل استنباط کنيد اصل را سايهافکن فرع قرار بدهيد. اين «ردّ الفرع إلي الأصل» حکومت اصل نسبت به فرع، اين ميشود اجتهاد. فرمود کار شما اجتهاد است کار افراد عادي، مسئلهخواستن است که مسئله ميگوييد، اما کار اصلي شما بزرگان تفريع اصول و همين اجتهاد است. اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است.
از کتاب «مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع» رسيده است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»[12]، کار ما گفتن قاعده است ما بايد قاعده استصحاب بگوييم: «مَنْ كَانَ عَلَي يَقِينٍ فَشَكَّ فَلْيَمْضِ عَلَي يَقِينِهِ»[13] اين کار ما است، اما شما بايد از اين يک خط اجتهاد کنيد مطالب را در بياوريد. خدا مراجع ما را علماي ما را غريق رحمت کند، الآن در طي اين پنجاه سال بيش از صد رساله درباره همين يک خط است. مستحضريد استصحاب بيش از يک خط نيست، وقتي اين بر افکار عرضه ميشود سؤال توليد ميشود سؤال علمي برکت است «حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْم»[14] بعد جواب آن نصف ديگر را تأمين ميکند يک مطلب جديد ميشود. فرمود ما بايد اصول را ذکر بکنيم، ما اين يک خط يک خط را بايد بگوييم. ما به اندازه نيازي که هست قواعد را بيان ميکنيم شما بزرگان بايد از اين قواعد، فروع را در بياوريد «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ».
پس بنابراين کار حوزه مشخص است کار دانشگاه مشخص است کار توده مردم هم مشخص است خيلي از موارد است که در شرايط ديگري ذات اقدس الهی تفسير آنچه را که بر يک پيغمبري نازل شده است را بيان میکند تا روشن بشود بينه به چيست؟ آيا صرف اينکه بينه است کافي است؟ شرايطش چيست؟ بينه وقتش چيست؟ با چيست؟ کجا بينه تنها کافي است؟ کجا کافي نيست و يک قسم لازم است؟ همه اينها را انبياي الهي به وسيله ذات اقدس الهی فراهم کردند، - معاذالله - هيچ کدام از خودشان نگفتند. جريان سوگند هم همينطور است که اصل حلف چيست؟ حلف مردود چيست؟ نکول از حلف چيست؟ نظير يک آيه ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[15] است شما ميبينيد برکات فراواني از همين يک آيه استنباط ميکنند چندين صفحه درباره همين يک سطر مينويسند.
بنابراين کار شما بزرگان اجتهاد است عظمت حوزه است تکريم حوزه است و علوم فراموششده حوزه است چون قبلاً به عرضتان رسيد همه ما ميديديم در حوزهها از اول طهارت بود تا آخر امر به معروف، اصلاً مسئله جهاد در حوزه مطرح نبود ميگفتند محل ابتلاء نيست. قضا کسي نميگفت. حالا بعضي از بزرگان و مراجع عظيم الشأن نجف(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) اخيراً قضا را شروع کردند ولي بسيار کم بود، ميگفتند قضا محل ابتلاء نيست حدود و ديات محل ابتلاء نيست ارث محل ابتلاء نيست اينها را ميگفتند محل ابتلاء نيست چون غالب کتابهاي فقهي را شما ببينيد مدارک را ببينيد مسالک را ببينيد بحثهايشان برای همين بخش است صوم است صلات است زکات است و امثال ذلک. الآن که به لطف الهي و به برکت خونهاي پاک شهدا(سلام الله عليهم اجمعين) همه شما بزرگان مسئوليت بهتري و بيشتري داريد بايد اين حوزه را با جلال و شکوه اداره کنيد طوري باشد که تمام اصول اسلامي فروع اسلامي بيان بشود؛ ما با کفار چگونه رابطه داشته باشيم، اين را کتاب جهاد مشخص ميکند، مواظب باشيم که فريب نخوريم اين را کتاب جهاد مشخص ميکند، عهدها را بايد رعايت بکنيم اين را کتاب جهاد مشخص ميکند ساير کتابها همه همينطور است. ارث هم همينطور است.
اميدواريم که در سايه برکت شما بزرگان اين نظام تا ظهور صاحب اصلياش برقرار باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعه، ج27، ص229.
[2]. سوره لقمان، آيه12.
[3]. ر.ک: الکافی، ج2، ص74. «ما مِن شَيءٍ يُقَرّبُكُم مِن الجَنّةِ و يُباعِدُكـُم مِن النّارِ إلاّ و قَـد نَهَيْتُكُم عَنـهُ و أمَرْتُكُم بـهِ»
[4]. سوره بقره، آيه129.
[5]. سوره اعراف، آيه143.
[6] . سوره آل عمران، آيه103.
[7]. غرر الاخبار، ص62.
[8]. سوره نحل، آيه66.
[9]. نهج البلاغه, خطبه1.
[10] . نهج البلاغه, خطبه105.
[11]. الكافي، ج2، ص606.
[12]. وسائل الشيعة، ج27، ص62.
[13]. وسائل الشيعة، ج1، ص247.
[14]. كنز الفوائد، ج2، ص189.
[15] . سوره کوثر، آيه1.