به همت موسسه آموزش عالی حوزوی اسراء ( قم )، سومین جلسه از سلسله نشست های علمی نسبت فلسفه و تفسیر، روز دوشنبه، 30 آبان ماه در بنیاد علوم وحیانی اسراء برگزار شد.
این نشست به همت «مرکز تخصصی فلسفه اسلامی اسراء سطح 3» و«مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی سطح 3» و «مرکز تفسیر موضوعی با گرایش تفسیر اعتقادی سطح 4» و با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین استاد مرتضی جوادی آملی برگزار گردید.
با عنایت الهی مؤسسه آموزش عالی حوزوی اسراء قم در ادامه برگزاری نشست های علمی خود در هر سال تحصیلی، درسال تحصیلی 1401 – 1402 موفق به برگزاری چندین نشست علمی با محوریت «نسبت فلسفه و تفسیر» شده است.
«نسبت فلسفه و تفسیر» به عنوان یکی از موضوعات علم شناختی دو علم شریف فلسفه و تفسیر است. نسبت این دو رشته از علوم نسبت دو سویه است، یعنی هم فلسفه، و به صورت ویژه فلسفه اسلامی، در تعمیق فهم و تفسیر قرآن کریم نقش دارد و هم قرآن کریم افزون بر هدایت عالمان و دانشمندان، در هدایت نفس هر دانش و از جمله «هدایت دانش فلسفه» دخیل است. بنابر این درباره موضوع یادشده دو موضوع کلان قابل بررسی است:
1. نسبت فلسفه با تفسیر
2. نسبت تفسیر با فلسفه
در باب موضوع نخست (نسبت فلسفه با تفسیر) تا کنون دو نشست علمی در مؤسسه برگزار شده است و در آنها، «اصل امکان و چگونگی نسبت و تأثیرات فلسفه بر تفسیر» بررسی گردیده است.
موضوع نخست با توجه به «نقش مسائل کشف شده در فلسفه اسلامی بر تفسیر و فهم قرآن» نیز قابل بررسی است . مسائل فلسفه اسلامی در یک نگاه، شامل سه مسئله کلان است: «معرفت شناسی»، «هستی شناسی» و «انسان شناسی». بررسی نسبت و تأثیر هر یک این مسائل بر تفسیر و فهم قرآن، قابلیت فحص و بررسی و محور نشست های علمی جداگانه با عناوین زیر خواهد بود:
1. هستی شناسی فلسفی و فهم قرآن؛
2. معرفت شناسی فلسفی و فهم قرآن؛
3. انسان شناسی فلسفی و فهم قرآن.
در نشست علمی حاضر حجت الاسلام والمسلمین مرتضی جوادی آملی، به موضوع «هستی شناسی فلسفی و فهم قرآن» پرداخت.
متن تفصیلی نشست
توفیقی است که در ایامی که به روز جهانی فلسفه منسوب است یک نشستی را دوستان گرامی ما در معاونت پژوهشی مرکز تخصصی اسراء در جمع شما فضلا و محققین و دانشپژوهان منعقد و برگزار کردهاند بنده هم از اینکه در این جمع در جمع محققین و فضلای این مراکز فلسفه و تفسیر هستم بسیار خوشحالم و توفیقی برای خودم میدانم. گرچه در مرکز تخصصی تفسیر بنده در جمع دوستان هستم و هفتهای یک جلسه ما دیداری و گفتگویی با دوستانمان داریم ولی این نشستها برای ما بسیار گوارات ما تاکنون دو تا نشست را باهم داشتیم و با یکی از اساتید گرامی همین مرکز باهم برگزار کردیم و همانطوری که جناب آقای ابراهیم الآن اشاره کردند، نظر داشتیم که این جلسه یک جلسه تبیینی باشد و إنشاءالله در جلسات بعد ما همواره از نقد و نظر برخوردار باشیم و نگرشهای نقدی هم میتواند در شفافیت مطلب در بروزسازی مطلب هم بسیار مؤثر باشد.
روز جهانی فلسفه برای ایران عزیز ما با سابقهای که در این رابطه ایران دارد جایگاه خاص و ویژهای است. ایران پایگاه فلسفه و عرفان بود است و از جایگاه فلسفه و عرفان، اتفاقات بزرگی را رقم زده است و حیثیتهای تمدنیاش را بر مبنای فلسفه و عرفان ساخته است و همچنان این کشور عزیز را با جلوه حکمت و فلسفه و عرفان میشناسند. إنشاءالله شما این مسیر را ادامه خواهید داد و پرچمداران این حقیقت خواهید شد.
به برکت انقلاب شکوهمند اسلامی و همچنین پایه ریزی ای که علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) و به تبع ایشان شاگردانشان خصوصاً حضرت آیت الله جوادی آملی داشتند این نسبت بین فلسفه و عرفان با قرآن و تفسیر قرآن یک آمیختگی دیگری را ایجاد کرد یک اتفاق بزرگتری را رقم زد. فلسفه و عرفان راه خودشان را دارند میروند حکمای ما حکمای قرآنیاند و آموزههایی که داشته اند همیشه برگرفته از منابع وحیانی ما کتاب و روایاتی است که مستحضرید همین اسفار را بنده آوردم یک فرازش را هم به همین مناسبت در جمع دوستان خواهم خواند و میخواهیم ببینیم که جناب صدر المتألهین به عنوان برترین فیلسوف دورههای اخیر چه اتفاقی را در مناسبات فلسفه و فهم قرآنی رقم زده است؟ و این باعث شده است که تعامل بین این دو بخش فلسفه اسلامی و حقیقت وحی و قرآن عظیم و به تبع اینها هم تفسیر چقدر تفاوت پیدا کرده است.
بخش عظیمی از تفسیر المیزان و همچنین تفسیر تسنیم حضرت استاد مرهون همین مناسبات است که این مناسبات به درستی رقم خورده، حکیمانه بوده، عالمانه بوده و این اتفاق باعث شده است که قرآن در فهم معارفش فربهتر بشود قویتر و شدیدتر بشود و ما بتوانیم فهم درستتر و عمیقتری را از این حقائق قرآنی داشته باشیم.
در این رابطه معارف فراوانی بیان شده است که سهم این اساتید بزرگواری که نام بردیم در این رابطه بسیار سنگین است و شما عزیزان و محققان و فضلا آینده این مناسبات علمی را باید درستتر رقم بزنید إنشاءالله در آینده این مناسباتی که اینگونه الحمدلله به درستی پایهریزی شد و علامه طباطبایی به درستی این مسیر را در خدمت فهم قرآن گرفت و این فهم را متعالی ساخت و در خصوص معارف خصوصاً این فهم را به حد اعلایی رساند و این مسیر را هم آیت الله جوادی آملی در این تفسیر تسنیم تقویت کرد و شما الآن بر سر این سفره آماده و مأدبهای نشستهاید که این کسانی که در سر سفره قرآن و حکمت پرورش یافتند برای شما عزیزان مهیا ساختند.
این مرکز تخصصی فلسفه و مرکز تخصصی تفسیر میتوانند تعاملاتی را و تعاطیاتی را در این فضا ایجاد کنند که به مراتب هم فلسفه را تقویت میکند و هم تفسیر و فهم قرآن را. در خصوص این عنوان هم جای توضیح هست آن دانشی که به هستی شناسی به معنای خاص کلمه بنده فکر کردم اگر بخواهم این مقدمات را اینجا ذکر کنم به آن هدف نهایی نمیرسیم لطف بفرمایید شما به لحاظ مقدمات و مبادی با ما همراه باشید با بحثها هم همراه باشید بنده در این جلسه میخواهم به آن مقاصد بیشتر بپردازم و نه به مبادی.
آنچه که در حقیقت در این رابطه ما باید بدانیم این است که من دارم این عنوان را توضیح میدهم و آن عنوان این است که هستیشناسی فلسفی و فهم قرآن که اساساً هستیشناسی فلسفی یعنی چه و با سایر هستیشناسیها چه امتیازی دارد و چگونه میتواند در خدمت فهم قرآن در بیاید و آیا ضرورت دارد که ما چنین نگاهی را نسبت به فهم قرآنی داشته باشیم؟ چون بعضی چه بسا ممکن است تردید کنند یا انکار کنند که ما نیازی نداریم و یا ممکن است که این هستیشناسی فلسفی بخواهد در فهم قرآن اختلالی ایجاد کند. ما باید این بحث را خوب بیابیم و جواب این پرسشها و شبهات را هم داشته باشیم.
از سویی مستحضرید که قرآن به رغم اینکه یک کتابی است که در فهم مطالب و تفهیم مطالب به عرف و عموم جامعه موفق است یک کتاب کاملاً علمی است. بله، فی الجمله مطالبش را معارفش را به جامعه رسانده و ابلاغ کرده است. اما تبیین آن، تفسیر آن و اینکه آن حقائق در درجات و مراتب برتر بتواند به جامعه برسد نیازمند به تبیین و تفسیر است «لتبین للناس ما نزل الیهم» و اصلاً جایگاه تفسیر هم همین است که ضمن اینکه یک فهم عرفی فی الجمله برای جامعه از جایگاه همین کتاب نورانی فراهم میشود اما بسیاری از معارف است حقائق است جلوههای برتری است که اصلاً فهم عرف که چه، متخصصین و محققین هم نمیرسد فلذا فرموده است «أ فلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب اقفالها» این تشویق و تحریض به اینکه باید در آیات الهی و قرآن تدبر کرد تفقه کرد این آیات را خوب فهم کرد اینها در متن قرآن آمده است.
ما باید بدانیم که در عین حالی که قرآن فهم متعارف عرفی را فی الجمله به جامعه رسانده است، اما آن فهم عمیقش را آن فهمی که معارف را و حقائق را خصوصاً معارف و حقائق توحیدی را اگر بخواهد به جامعه ابلاغ کند حالا غیر از اینکه ائمه(علیهم السلام) در صدر این عالمان الهی هستند وارثان آنها هم باید تبیین درست و تفسیر درستی را ارائه کنند.
بنابراین ما باید بدانیم که قرآن عزیز ما یک کتابی است که همه علوم به معنای علم همانطوری که در جلسه قبل توضیح داده شده شد و الآن هم اشاره فرمودند علم به معنای علم باید به خدمت قرآن بیاید تا فهم قرآنی را استوارتر کند. بنده دیشب در خدمت والد بزرگوار بودم همین جمله را از ایشان خواستم که بیان صریح داشته باشند آیا قرآن یک کتاب علمی است یا نه؟ علمی به معنای در حدّ کتابهای علمی رایج نه، کتابهای حوزوی و دانشگاهی نه، یک کتابی که علم به معنای علم در خدمتش قرار بگیرد و بتواند حقائقش را معارفش را و علومش را در بستر این علوم به جامعه برساند، آیا چنین کتابی هست یا نیست؟ آیا قرآن در این رابطه برای اینکه بتواند آن ادعای همگانی و همیشگی بودن قرآن را این ادعا وجود دارد قرآن همگانی است و همیشگی است آیا برای امروز جامعه در هر گوشه و کناری از این عالم اتفاقی حادثهای که بتوان از معارف و حقائق قرآنی استفاده کرد یک کتاب علمی هست یا نه؟ آیا مکاتبی که امروز بشر در زمینه های مختلف از علوم انسانی تولید کرده است آیا قرآن به عنوان یک دانش برتر یک علم فائق میتواند با آنها به گفتگو بنشیند تا «لیظهره علی الدین کله» اتفاق بیافتد؟
مگر نه این است که چنین ارادهای بوده است که خدای عالم این کتاب را بیاورد تا این کتاب بر همه ادیان و همه افکار و اندیشه هایی که از بشر و غیر بشر از ادیان گرفته شده است این تفوّق و این هیمنه علمی از جایگاه قرآن تعمیم بشود؟ «لیظهره علی الدین کله» این باید اتفاق بیافتد این کار حوزههای علمیه است کار همین مراکز است که این توفق البته ما از این توفق نمیخواهیم حیثیت استکباری داشته باشیم این توفق عند اللهی است گاهی اوقات فکر میکنند که حالا که ما یک توفقی داریم پس خودمان را بر دیگران غالب داشته باشیم نه! اصلاً غلبه و قهر و غالب شدنِ انسانی استکبار میآورد تکبر می آورد استبداد میآورد نه! این قهر، قهر الهی است غلبه الهی است که اندیشه الهی و افکاری که خدای عالم به انبیای خودش داده است این افکار، افکار فائقی است افکار فاخری است که نسبت به سایر دانشها و اندیشها برتری دارد.
اگر چنین ادعایی را ما داریم و پذیرفته ایم که قرآن چنین جایگاهی دارد و بناست که با سایر اندیشه ها و مکاتب و آنچه که در حقیقت بشر تولید کرده است هم بنشیند و سخن بگوید کار ما و تلاش علمی ما بسیار اینجا مشکور است. عصر کنونی با عصر پیغمبر خیلی فرق میکند عصر پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) عصر شمشیر بود عصر أسد و نمر و امثال ذلک بود عصری بود که وقتی پیامبر بچه هایی را در آن سرزمین میدید می دیدند که اسم بچه هایشان را میگذاشتند فارس یعنی جنگجو، در آن دوران این قرآن نازل شد و بسیاری از آیات قرآنی در حقیقت ناظر به همین مباحث آن عصر و آن شرایط آنچنانی است.
امروز کاملاً جامعه عوض شده است و شما کاملاً این تغییر را در جامعه به لحاظ فرهنگی مشاهده میکنید امروز جایی است که قرآن باید حضور پیدا بکند تفاوت قرآن 1400 سال قبل با الآن خیلی است همین قرآن این ظرفیت را دارد اگر ما ادعای همگانی و همیشگی میکنیم باید بگوییم اگر قرآن در عصر جهاد و مجاهدت و مبارزه با کفر و شرک قرآن فائق و پیروزی بود قرآنی که امروز در نظامهای حقوقی اینگونه برجسته اکنون در صحنه حاضر هستند باید یک قرآن فائقی باشد الآن در بین همین روحانیون در همین شهر و پیرامون این شهر و اطراف افرادی هستند که بالصراحه میگویند ما بخشی از آیات الهی را نمیتوانیم تحمل کنیم این آیات مال این دوران و مال این روزگار نیست! و اگر قرآن در عصر کنونی نازل میشد یک قرآن دیگری بود حتماً این حرفها را دیدید و شنیدید و مستحضرید!
ما باید در مقابل این پرسشهایی که اینگونه گفته میشود و مطالبی که اینگونه ارائه میشود چگونه از جایگاه قرآنی که آمده است تا «لیظهره علی الدین کلمه» رقم بخورد و این توفق علمی و فرهنگی قرآنی نسبت به آنچه که امروز بشر دارد به لحاظ فکری تولید میکند بتواند خودش را نشان بدهد. ما خیلی کار سنگینی را در پیش داریم و کاری که این عالمان بزرگوار ما و حکیمان ما انجام دادند نه تنها بسیاری از معارف قرآنی را تبیین کردند یک جادهای درست کردند یک شاهراهی ساختند که شما محققین و فضلا در آن شاهراه میتوانید حرکت کنید میتوانید راه خودتان را پیدا کنید و آن مناسباتی است که بین این علوم با قرآن ایجاد شده است اما این الآن باید بدانیم که ما چون در حوزه قرآن را در اختیار داریم این حجم از اطلاعات به خدمت قرآن آمده است ولی باید بدانیم آیات فراوانی که در قرآن مجید وجود دارد میطلبد که سایر علوم هم به خدمت قرآن بیاید و فهم قرآنی را عمیقتر بکند و توفق و هیمنه قرآن را بر اینگونه مسائل واقعاً نشان بدهد.
ما در مسائل انفاق و بحثهای از بین بردن گسلهای اجتماعی آیاتی بسیار ارزشمند و کلیدی داریم به لحاظ مسائل سیاسی و اجتماعی به لحاظ مسائل تربیتی و اخلاقی اینها آیاتی هستند که قائلهمند هستند و قاعدهدار هستند و میتوانند براساس قاعده راه را درست کنند اما فعلاً ما به آن جنبهها کاری نداریم این جنبهای که اکنون به عنوان فلسفه یا هستیشناسی فلسفه به میدان هست این را میخواهیم ببینیم چه اتفاقی را رقم زده است و مشخصاً در فهم آیات الهی چکار کرده است؟
پس مشخص شد که قرآن به رغم اینکه فی الجمله یک نوع فهمی را برای جامعه آورده و جامعه نسبت به کلیت مطالب قرآنی بیگانه نیست اما آنچه که در کنه و عمق حقائق قرآنی وجود دارد که گاهی اوقات الآن برخی از روایات را که شما ملاحظه میفرمایید میفرمایند که مثلاً این معنا را شما میخواهید این معنا ذیل این آیه است ولی ما هر چه نگاه میکنیم میبینیم چگونه میشود که این معنا را از این آیه فهمید؟ حالا این نگاه نیاز دارد به اینکه ما مشخصاً سر کلاسها اینجوری باهم بحث کنیم. بنده میبینم که برخی از روایات است که میگویند شما اگر میخواهی این مطلب را بفهمی این مطلب ذیل این آیه فهمیده میشود فقط همین قدر گفته شده است! اما اینکه این آیه چگونه این مطلب را بخواهد بفماند خیلی کار دارد اصلاً گاهی اوقات هیچ ارتباط ظاهری که باهم ندارند هیچ، آدم هر چه هم فکر میکند میبیند که این ارتباط خیلی بدرستی برقرار نمیشود. حالا چه نگاهی اهل بیت(علیهم السلام) داشتند و چگونه عمق قرآن را میدیدند و اینگونه مسائل را میخواستند با باطن قرآن که «و للباطن بطن و للبطن بطن» میخواستند قرآن را به تفسیر این دسته از مسائل بیاورند یک بحث دیگری است. ولی این معنا روشن شد دوستان مستحضر باشید که این دانشها دانشی که موضوع دارد محمول دارد مسائل دارد مبادی دارد دانش به معنای واقعی کلمه از همه آنچه که غیر دانش است ما باید کاملاً منصرف باشیم.
یک دانشی داریم بنام دانش فلسفه و دانش فلسفه هم در حقیقت رسالتش عبارت است از هستیشناسی. چه چیزهایی در نظام هستی هستند و واقعیت دارند و چه اموری در نظام هستی نیستند و موهوماند؟ ما فکر میکنیم که اینها هستند! احکام هستی چیست؟ اقسام عام هستی چیست؟ اینگونه از مسائل در دانش فلسفه است. یک علم بیش از هزار سال است مثلاً در ایران اسلامی عزیز ما آن کسی که اول بار این را به این صحنه و به این قلمرو ایران عزیز آورده است میگویند که جناب فارابی است پشینیه این علم در پیشینیه حکمای ما چه در ایران عزیز بودند چه در کشورهای دیگر بودهاند اینها یک پیشینیه دیگری داشتند اما این دورهای از مباحث فلسفی در حقیقت از زمان جناب فارابی آمده و به جناب شیخ الرئیس رسیده است و این بزرگمرد حکمت این علم را مدوّن کرد کامل کرد و دوران فلسفی قویای را و مناسبی را پایهریزی کرد و تاکنون که بیش از هزار سال از آثار علمی این فیلسوف عظیم میگذرد شخصیتهای بزرگ و فرزانه حکمت ما در کنار این علم ارزشمند نشستهاند و مطالب فراوانی را به ارمغان آوردهاند.
اما من از آخرین دستآوردهای فلسفی میخواهم صحبت کنم میخواهم بگویم که ما براساس این دستآوردها میتوانیم اینگونه فهم قرآنی را برای جامعه بیاوریم از این طرف یک سلسله آیاتی را ذکر کنیم که این آیات اصلاً فهم عرفی ندارد و اصلاً کسی نمیتواند در باب این آیات اظهار نظر عرفی داشته باشد حتی علمی داشته باشد مگر اینکه با این مبانی و با این مبادی آشنا باشد. من فقط یک جرقههایی میخواهم در ذهن شما ایجاد بشود یک اتفاقاتی در ذهن رقم بخورد و إنشاءالله شما دنبال کنید شما دوران جوانی را دارید میگذرانید آغازین مراحل حرکت علمی شماست که إنشاءالله برای آینده خط روشنی را ما از این جایی که حکمای ما به ما آموختند بگیریم.
در باب هستی شناسی فلسفی با گذر از این مقدمات، حکیمان ما بزرگان از حکمت و در رأس آنها جناب صدر المتألهین برای ما هستی را شرح دادند و گفتند هستی عبارت است از امری که متحقق بالذات است و برای تحققش نیازی به امر دیگری نیست برخلاف ماهیت. ماهیت چون «من حیث هی لیست الا هی» اگر بخواهد محقق بشود نیازمند به هستی و وجود است ولی وجود در هستی خودش نیازی به امر دیگر ندارد آنچه متحقق بالذات است وجود است و وجود کامل همان وجود واجبی است این مسئلهای است که در حکمت گفته شده و ادله و براهینش بجای خود. واجب را در اوج هستی نشاندهاند که بالاتر از آن تصور نمیشود کرد اصلاً اظهار میکنند واجب الوجوب آن هستیای است که فوق آن تصور نمیشود فوق «ما لا یتناهی بما لا یتناهی شدةً عدةً مدةً» حالا این چیزی است که اجمالاً بیان داشتهاند.
این در ارتباط با هستی واجب است اما هستی ممکن این آقایان خیلی مهم است که ما بشناسیم که این هستی ممکنات یعنی چه؟ تا من فقط یک جرقهای ایجاد کنم تا وقتی گفته میشود «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله» این فهم درستی از آن به ذائقه علمی و عقلی ما بنشیند «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله» قطعاً ما این فقیران را فقیران دمِ حرم که نمیدانیم و این اتفاق، اتفاقی نیست که فقط برای همه انسانها بیافتد واقعاً این اهل حکمت چگونه خوب این آیات را ملاحظه میکنند! شما چون فرصت هم نیست من میخواهم این جرقهها در ذهن شما بیاید شما با آیه «و عنت الوجوه للحی القیوم» چگونه میخواهید عمل کنید؟ این در سوره مبارکه «طه» است شما من دیشب هم مراجعه کردم حتی ترجمههایی که برای این خیلیها مینویسند که در قیامت در داخل پرانتز، از بس فهم اینگونه مسائل برای این دسته از افراد دشوار است که با چند تا پرانتز میخواهند مسئله را حل کنند! همین اول نوشتند در قیامت افراد خاص وجوه در پیشگاه خدا خاضعاند این آیه به این عظمت را که «و عنت الوجوه للحی القیوم» اینجور تفسیر کردهاند. شما تفاسیر را ملاحظه بفرمایید.
همین آیه وقتی به دست یک حکیمی و یا عارفی میرسد ببینید با آن چه غوغایی میکند! چگونه با این آیه عشق میکند و عشق معرفتی دارد! «و عنت الوجوه للحی القیوم» همه هستی همه هستی در پیشگاه پروردگار عالم خاضعاند این خضوع را ما چهجوری بخواهیم معنا کنیم؟ قطعاً خضوع بدنی که نیست خضوع جسمانی که نیست. این تسبیح عالم را که حضرت استاد آیت الله جوادی آملی میفرماید که چهار طایفه از آیات قرآنی است اینکه «و أتینا طائعِین» خدای عالم به عالم به ارض و سما میفرماید که بیایید آنها میگویند «أتینا طائعِین» ما در حال اطاعت میآییم آسمان و زمین در حال اطاعتاند در حال کرنشاند در حال خضوعاند این قنوت این اطاعت این عبادت اینکه همه هستی اکنون دارند عبادت میکنند تسبیح میگویند همه هستی خاضعاند «و عنت الوجوه للحی» یا همه هستی ناسیهشان این را تصریح است «و ما من دابة الا و علی الله رزقها» هیچ دابهای نیست که ناسیهاش و پیشانیاش یعنی چه ه ناسیه و پیشانی؟ قطعاً این پیشانی مادی که نیست اینها را باید چه دانشی و چه علمی میتواند از اینکه زمام همه امور بدست خداست همه هستی و موجودات عالم هیچ دابه و جنبندهای نیست مگر اینکه در درگاه الهی خاضع است اینها را چه کسی باید توضیح بدهد؟ مراد از اینها چیست؟
ما از کنار آیاتی که آیات معارفیاند و نظام هستی را دارند اینجور شرح میدهند ما اگر نظام هستی را اینگونه ببینیم نوع داوری ما خیلی فرق میکند نوع زندگی ما متفاوت میشود. بنده دارم هستیشناسی فلسفی را عرض میکنم اگر بخواهیم هستیشناسی عرفانی داشته باشیم این یک موضوع دیگری است یک نشست دیگری است که منظر عرفان نسبت به هستی نسبت به واجب نسبت به ممکن چیست؟ و چگونه این نسبت بین واجب و ممکن را، واجب و ممکن که در عرفان نیست بین این ضل و ذی ضل را بین آن حقیقتی که حق است و آنهایی که مظاهر حقاند اصلاً واژهها تغییر میکند اصطلاحات تغییر میکند ما در عرفان واجب نداریم ممکن نداریم آنجا هر چه که هست حق است و ظهورات حق و بسیاری از مسائل دیگر که ما اگر خواستیم هستی شناسی عرفانی را در خدمت فهم قرآن بگیریم خیلی بحثها متفاوت میشود. ما فعلاً در حد هستی شناسی فلسفی هستیم که آیا فلسفه هستی را چگونه میبیند و اگر ما با هستیشناسی فلسفی خواستیم به خدمت قرآن برویم این آیات را باید چگونه بفهمیم؟ فهم ما از آیات الهی چگونه خواهد بود؟ آیا فلسفه میتواند «و عنت الوجوه للحی القیوم» را معنا بکند؟ آیا فلسفه میتواند «کل شیء هالک الا وجهه» خیلی ها در تفسیر حتماً آقایان اهل تفسیر هستید الحمدلله اهل مراجعه به قرآن هستید این «کل شیء هالک» را میگویند به لحاظ آینده است در حالی که اهل حکمت میگویند هالک مشتق است و اکنون این متلبس به مبدأ است و در دار حقیقت هستیم همه چیز هماکنون هالکاند نه اینکه بعدها به هلاکت میرسند نه!
این سخن که «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» آیا مال یک روزی است که همه موجودات با مُت الهی از بین رفتهاند آن وقت قهاریت روشن میشود یا هماکنون هم قصه «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» هست؟ که اگر خدای عالم با اسم قهاریت جلوه بکند هیچ موجودی در نظام هستی نیست اینها نگرشهای فلسفی است.
پاسخ: بالاخره این بحث را به یک جایی برسانم شاید همین ده دقیقهای که میفرمایید باشد من در خدمت آقایان هستم برای پرسش و پاسخ.
جرقههایی است که در ذهن دوستان دارد میخورد که ما با شناخت فلسفی میتوانیم با این حقائق و این آیات الهی روبرو بشویم من این عبارت جناب صدر المتألهین در اسفار را به همین انگیزه آوردم که این تحت عنوان «نقابة العرشیة» یک بحثی را در باب وجود باز میکنند در باب هستیشناسی باز میکنند تا فهم قرآنی را برای ما درست کنند. حکیمانی مثل جناب صدر المتألهین بیوفایی خیلی شده عدم شناخت و ندانست موقعیت فلسفی و اینکه یک فیلسوف چکار میکند این «الناس اعداء ما جهلوا» خیلی دشمنی کردند اما با قطع نظر از این دشمنیها و جهالتها ما میبینیم انگیزهای که یک حکیم دارد تنها و تنها خودش را در عرصه قرآن میتواند این حکمت را به میدان بیاورد و بهرهوری کند بعضی از این سخن جناب صدر المتألهین که فرموده است که من به هوای کتابهای دیگر رفته ام اما هر آنچه را که در این فضای علمی میبینم در قرآن است، فکر کردند که مثلاً کتابهای فلسفی ناکارآمد است! نه، آن بهره مندی که از کتابهای فلسفی آورده است ایشان را در خدمت فهم قرآن به این بلوغ رسانده و این تفسیر را ایجاد کرده است. آنها توانسته است جناب صدر المتألهین را توانمند بکند که تا «کل شیء هالک وجهه» را آنگونه که هست تفسیر کند. در مسئله هستیشناسی فلسفی یک اتفاقهای فوق العاده مبارکی افتاده است به اجمال عرض میکنم چون بنا نیست که تفسیری در این رابطه باشد فرصت هم که کم است.
یک بحث در باب واجب الوجود دارند که مراد از واجب کیست و چیست؟ در حکمت مشاء یا در نزد مثلاً متکلمین یک مبدأیی است فاعلی است که آن مبدأ خالق است و علت است و امثال ذلک. در آن نقطه آغازین هستی است و از او ممکنات صادر شدهاند اینها صادرند و او مصدر است و نسبت بین هستی واجب و هستی ممکن نسبت علت و معلول است خالق و مخلوق است که اینها در حد نازل از نگرشهای هستیشناسانه است. بله، در حکمت مشاء در سایر حکمتهایی تا قبل از حکمت متعالیه این قصه همینطور بود و واقعاً رابطه بین واجب و ممکن رابطه علت و معلول بود واجب علت بود و ممکنات معلول بودند معلول یعنی چه؟ معلول یعنی یک حقیقتی یک ذاتی یک موجودی که دارای ذات است و این موجودی که دارای ذات است هستی خودش را از ناحیه و علت میگیرد و جاعل وجود را برای ممکن جعل میکند. ممکن یک ذاتی دارد و برای این ذات وجود جعل میشود و این ممکن با چنین ویژگی در عالم خلقت هست. آیا واقعاً ممکنات اینجوریاند دارای ذواتی هستند؟ ماهیات هستند که این ذوات و ماهیات در خورَند وجودی آنها نقش تعیینکننده دارد؟ یا نه، اینها از ذات تهیاند؟ تفاوت حکمت مشاء و حکمت متعالیه تفاوت از زمین تا آسمان است چراکه حکمت متعالیه ممکنات را بیذات و حقیقت کرده است از آنها ذات و ماهیت را گرفت و ماهیت را به ذهن برد ماهیات و ممکنات در نظام هستی هیچ چیزی ندارند تنها چیزی که برای ممکنات است وجود است آن هم وجود در حد یک وجود تعلقی و رابط.
این سقف نگرشهای فلسفی است یعنی واجب سبحانه و تعالی نسبت به ممکنات یک ذیشأنی است که عالم شأن اوست عالم فعل اوست عالم فیض اوست نه عالم معلول او باشد نه عالم ممکناتی باشد که خدای عالم آن را ایجاد کرده است. کل عالم ماسوی الله شأن واجباند که به او ارتباط تعلقی دارند و به تعبیری «کلها روابط» یا «کل روابط» و اینها به عنوان شؤون الهی شناخته میشوند اینها هنوز آیات نیستند اگر ما نگرش آیاتی داشتیم میروید در حوزه عرفان هنوز آیات نیستند اینها فعلاند اینها فیضاند اینها اثرند اینها فئاند اینها موجوداتی هستند که از واجب سبحانه و تعالی و افاضه او ایجاد شدهاند و نظایر آن.
این واجبی که در این سطح است اگر اراده بکند اگر خود را به عنوان واحد قهار ظاهر بسازد تمام این فعل و فیض جمع میشود مثل اینکه انسان اینجا آمده یک در نظام هستی کارهایی انجام داده است افعالی شؤونی آثاری را ایجاد کرده است بعد میگوییم ای انسان بیا وقتی او بخواهد بیاید او و همه آنچه که با اوست جمع میشود و میآید. انسان یک لحظه همه هستیاش اعم از اوصافش افعالش آثارش جمع میشود اینکه خدای عالم فرمود که ما نظام هستی را «کلمح البصر أو هو اقرب» جمع میکنیم «یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب» ما آسمان و زمین را همانند این سجل، سجل همین کاغذ لوله شده است ما این آسمان و زمین را اینجور جمع میکنیم چرا؟ چون اینها شؤون ما هستند فعل ما هستند اثر وجودی ما هستند ما وقتی که خواستیم با اسم قهاریت جلوه بکنیم چیزی نیستند فلسفه بیاید این راه را تسهیل میکند تبیین میکند تحلیل میکند که اگر خدای عالم فرمود که «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» این معنا معنای فلسفی پیدا کند عقلی پیدا کند تحلیلی پیدا کند.
ما وقتی کنار این آیات هستیم خودمان را نبازیم به اینکه یعنی چه که «لمن الملک الیوم لله الواحد» یا وقتی «کل شیء هالک الا وجهه» در گیومه و پرانتز نگذاریم که روز قیامت همه چیز به هلاکت میرسد و وجه الله میآید. امروز چه خبر است؟ اسماء الهی اگر امروز بخواهند ظاهر بشوند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا امروز با فردا فرق میکند؟ به لحاظ اسماء و اوصاف الهی یا نه؟ این عبارت را هم از اسفار فقط بخوانم و بعد در خدمت جناب آقای ابراهیمی و دوستان هستیم. من این را از جلد اول اسفار صفحه 259 تحت عنوان نقاوة عرشیه فقط یک سه چهار سطح را میخوانم که آقایان مستحضر باشید وقتی فلسفه به نصاب کامل خودش میرسد میآید در حد فهم معارف توحیدی و فهم قرآنی ایجاد میکند ما تا قبل از این نمیتوانیم یک فهم قرآنی داشته باشیم.
بله، کنار آن از مباحث قرآنی فیض میبریم ثواب میبریم متبرک میشویم استفاده معنوی میکنیم اما استفاده معرفتی که بخواهیم جلوه توحیدی برای خودمان بیاوریم و خدا را آنگونه که هست به نوبه خود بیابیم این عنون نقاوة عرشیه در جلد اول اسفار صفحه 259 بود من همهاش را که فرصت نیست بخوانم اما آن بخشی که فقط لازم است که خوانده بشود میفرماید: «و کل طال من الوجودات الخاصة مستهلک فی وجود قاهر سابق علیه و الکل مستهلکة فی احدیة الوجود الحق الالهی مضمحلة فی قهر الأول و جلاله و کبریائه کما سیأتی برهانه فهو الواجب الوجود الحق سبحانه و تعالی الثابت بذاته المثبت لغیره الموصوف بالأسماء الإلهیة المنعوت بنعوت الربانیة المدعوّ بلسان الأنبیاء» آن خدایی که انبیای الهی و اولیاء میگویند این خداست نه این خدایی که ما معاذالله در فضای عرفی داریم «المدعو بلسان الأنبیاء و الاولیاء الهادی خلقه الی ذاته أخبر بلسانهم إنه بهویته مع کل شیء» همان بحثی که «داخل فی الأشیاء لا بالممازجه خارج عنها لا ...»، «إنه بهویته مع کل شیء لا بمداخلة و مزاولة و بحقیقته غیر کل شیء لا بمزایلة و ایجاده للأشیاء اختفائه فیها مع اظهاره ایاها و اعدامه لها فی القیامة الکبری ظهوره بوحدته و قهره ایاها بازالة تعیناته و سماته و جعلها متلاشیة کما قال لمن الملک الیوم لله الواحد القهار و کل شیء هالک الا وجهه».
ببینید کی این آیات را ما متأسفانه یک اسفاری چاپ نکردیم هنراین را نداریم که یک اسفاری با این همه کتابهای فقهی و اصولی که چاپ شده یک اسفاری که بیاید بگوید این آیه آیه چند سوره مثلاً فلان است! پر است از اینگونه معارف در قرآن و حتی اینکه این آیه مال کدام سوره است؟ این تفسیر ندارد. «و کل شیء هالک الا وجهه و فی الصغری تحوله من عالم الشهادة الی عالم الغیب فکما أن».
بنابراین ما در معارف خودمان محتاج به فلسفهایم در فهم معارف توحیدی و حقائق الهی بسیار به شدت نیازمند به مسائل فلسفی هستیم ما فلسفه را برای فلسفه نمیخواهیم بخوانیم نه! ما مخصوصاً حوزویان به دنبال فهم معارف قرآنی هستیم و بدون معارف فلسفی و حِکمی فهم ما به اینگونه از آیات هرگز، شما تفسیرها را ملاحظه بکنید کنار «کل شیء هالک الا وجهه» چه حرفهایی چه سخنانی که هیچ کدام از آنها پایه علمی ندارد!
بنده در خدمت هستم امیدواریم که اجمالی از آنچه که مدّ نظرمان بود خدمت دوستان گفته شده باشد و بدانیم که روز جهانی فلسفه متعلق به جهان اسلام متعلق به ایران عزیز است و این سرزمین به رغم همه فراز و فرودی که در آن وجود داشته و دارد این مهد تمدنی را با خودش دارد فلسفه مال این کشور است و این کشور بهترین مدافع از فلسفه است و روز جهانی فلسفه را ما حقا قدر میشناسیم و گرامی میداریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!
پرسش: با تشکر از استاد گرانقدر. استفاده کردیم امیدواریم که دوستان از این مباحث هر کدام که مطرح شده به عنوان یک موضوعی برای تحقیق و پژوهش خودشان در نظر بگیرند. سؤالات را دوستان برسانند جناب آقای اسماعیلی آنجا هست دست بلند کنید سؤال را میرسانند حالا من چند تا سؤالی را که رسیده مطرح بکنم. اولین سؤال شاید بحث روش پرداختن به فلسفه و مسائل فلسفی در فهم قرآن باشد این است که چگونه ما در عین حال که از علوم من از جمله فلسفه استفاده میکنیم در خدمت فهم قرآن، دستآورد آن علوم و مسائل را تحمیل به قرآن نکنیم؟ این چگونه باید برخورد کنیم یا در اثر همین ما دچار تفسیر به رأی نشویم؟
پاسخ: سؤال درستی است و بعضاً هم شاید کسانی که آشنا نباشند فکر کنند که چنین اتفاقی میافتد! قرآن با خودش یک قواعدی را به همراه دارد که فهم مسئله را یکدست در اختیار دارد. یک وقت است که با ابهامی با اجمالی و امثال ذلک روبروست که بله، ما ممکن است بگوییم که آنچه که از قرآن فهم میشود چون این امر مبهم است این آیات مبهم هستند ما بیاییم این فهم فلسفی یا عرفانی را بر قرآن تحمیل کنیم آیاتی واقعاً با قدرت و استحکام تمام وجود دارد که هر قاعده فلسفی را در تحت قدرت خودش در میآورد اینجور نیست که حرف بیصدا باشد بیخط و ربط باشد و امر خنثایی باشد که اگر کسی مطلبی را خواست بر او تحمیل بکند او به راحتی بپذیرد. نه، استواری آیات الهی و استحکام آیات الهی و این بیان مرحوم علامه که تفسیر قرآن به قرآن است در هر زمینهای وقتی میخواهد حرفی بزند خصوصاً مسائل معارفی و توحیدی با خودش آیاتی دارد که راه را نشان میدهد اجازه نمیدهد که یک دانشی یک حرفی یک کسی بخواهد و لذا میبینیم که در فهم مسائل دستاندازی دارند.
من یک نکتهای هم اضافه کنم و آن این است که مطالبی که میخواهد به قرآن عرضه بشود این مطالب در درون همان علم پالایش میشود دهها بار فیلسوفان حکیمان همان مطالب را میبرند و میآورند و تا به عنوان یک قاعده فلسفی یا یک مطلب علمی پذیرفته شده فلسفی نباشد این را ارائهاش نمیکنند قابل حملش نمیکنند امکان پیشبردش در خدمت قرآن را به آن نمیدهند در درون خود علم این امور پالایش میشود اصلاح میشود.
پس از دو راه ما این مسئله را داریم و اجازه اینکه این علوم بخواهند خودشان را بر قرآن تحمیل بکنند ندارند: 1ـ خود قرآن ذاتاً برنمیتابد یک امری غیر واقعی را یک امری را که با حقائق قرآنی مسانخ نباشد همجور نباشد، 2ـ این است که علوم هم برای اینکه بتوانند در خدمت فهم قرآن قرار بگیرند از درون خودشان پالایش میشوند و امکان اینکه بتوانند در فهم قرآن قرار بگیرند برایشان فراهم میشود.
پرسش: ممنون و تشکر. سؤال بعدی: فرمودند در صورتی که قرآن را کتاب علمی بدانیم و تعبیر علمی از آن داشته باشیم همان مشکل کلیت دین و تعارض علم با دین لازم نمیآید؟ ممکن است گاهی آیهای با یک تفسیر علم در تعارض باشد!
پاسخ: مسئله تعارض را حضرت استاد در فصل سوم این کتاب منزلت عقل خوب تبیین کردند حتماً دوستان همه باهم یعنی این بحث را باهم مرور کنند که تا اشکال تعارض برای شما یک اشکال غیر قابل حل نباشد تعارض باید برای شما حل باشد. چگونه آمدند بین روایات با همین نصوص علاجیه و امثال ذلک رفع تعارض کردند! یک وقت ما به دنبال علم قطعی هستیم بله، علم قطعی ممکن است حاصل نشود اما ما با همین علوم مگر نه آن است که ما در فهم به تعبیری اقوال و روایاتی که مثلاً روایات فقهی است این تعارضات را تا این سطح حل میکنیم؟ ما یک اطمینان میخواهیم ما یک علم یا علمی میخواهیم به اطمینان که رسیدیم برای ما کفایت میکند. یک وقت میگوییم این است و جز این نیست فهم قرآن همین است یک وقتی نه! ما یک اطمینانی میخواهیم این اطمینان برای ما قابل دستآورد است یعنی قابل تحمل است که بتوانیم این فهم را ایجاد کنیم.
پس یک بحث، بحث حل تعارض است که دوستان مثل اینکه اگر دو تا روایت باهم روبرو شدند یا یک برهان عقلی اولاً در همان کتاب در رفع تعارض فرمودند که ما نداریم که یک برهان عقلیِ خالص یقینی با یک روایت معتبر صد درصد اینها بخواهند باهم تعارض کنند چنین چیزی وجود ندارد لذا در مواردی که اینها باهم تعارض میکنند راهحل تعارض را با نصوص علاجیه باید پیش برد اینجا هم همینطور است الآن یک دلیل عقلی با یک دلیل نقلی اگر تعارض کردند این عقلی صد درصد اگر هست میرود برای توجیه نه اینکه احیاناً بخواهد رد بکند نه! توجیه روایت یا تصرف در ماده است یا تصرف در هیئت است که با روایت کار میکنند و حل میکنند این تعارض را. اینجا هم همینطور است.
بنابراین ما به جهت اینکه احیاناً برخی از موارد اینگونه میشود نمیتوانیم فهم قرآن را عاجل بگذاریم معطل بگذاریم بگوییم نمیشود. ممکن است که در بعضی از موارد حتماً باید راهحلی برای تعارض بگیریم و وجود دارد که بتواند تعارض را برطرف کند. پس یک بحث، بحث حل تعارض است بله، باید بین این نصوص این دلایل یعنی دلیل قرآنی دلیل روایی دلیل عقلی رفت و راه علاج را پیدا کرد و فهم درست را فراهم کرد بسیاری از اینها به توجیهاتشان بسته است یعنی همانطوری که در روایات آمدند و واقعاً این توجیهات را کنار گذاشتند الآن آیا با این همه تعارضی که شما در روایات میبینید فقه مشکل دارد؟ فقه راه خودش را دارد میرود. ما در روایات فقهی نمیگوییم که این همه نصوصی که بعضاً کاملاً رودرروی هم هستند کاملاً دارند نفی میکنند یکی نفی میکند یکی اثبات میکند یکی حرام میشمرد یکی واجب میشمرد مگر ما آنجا مشکلی داریم؟ آنجا در مقام توجیه اینها برآمدند و مسئله را حل کردند الآن فقهاء چگونه حتی گاهی اوقات شما مستحضرید در فقه کار کردید بسیاری از روایات است که روایات معتبر هستند صحیحه هستند اما وقتی میبینیم که یک قاعدهای ایجاد شده یک قاعده فقهی ایجاد شده برای تعارض بین این قاعده فقهی با آن روایت حتی آن روایت را غیر معمول میگذارند به آن عمل نمیکنند این راهحل تعارض است. ما آنچه را که برای فهم میخواهیم یک فهم قطعی یقینی است اگر پیدا شد. اما اگر پیدا نشد راهحل اطمینانآور برای ما کفایت میکند.
پرسش: سؤال بعدی این است که آیا هستیشناسی هر فلسفهای چه اسلامی چه غیر اسلامی میتواند در خدمت فهم قرآن باشد اگر فقط فلسفه اسلامی یا توحیدی است چرا؟ یعنی چه خصیصهای در فلسفه اسلامی است که این امکان را به ما میدهد؟
پاسخ: احسنتم! عرض کنم که هستیشناسی مستحضرید که روش آن روش عقلی است روش برهانی است این دانش با منهج برهانی جلو میرود اما اسلامی بودنش به لحاظ بسیاری از مسائل است و از جمله آنها منابعی است که اسلام در اختیار این هستیشناسی قرار میدهد اسلام خیلی کمک کرده است به فلسفه تا بتواند مسائل خودش را اگر گفتند مثلاً در آن زمان مسائل فلسفی بیست تا سی تا بوده الآن شده مثلاً بیش از دویست تا و امثال ذلک عمدهاش در کنار آیات و روایات است ولی آیات و روایات به عنوان منابع در اختیار گرفتهاند نه مسائل مسائلش را فلسفه ساخته است با روش فلسفی و عقلی و برهانی و یقینی جلو رفته است ولی این منابع را از اینجا گرفته است و از این جهت ما میگوییم فلسفه اسلامی. ولی مستحضر باشید در همه حال فقط و فقط یک زبان برای فلسفه وجود دارد و آن زبان برهان است که از راه عقل برای انسان حاصل میشود. اگر چنین اتفاقی افتاد میشود فلسفه.
فلسفه این است که بتواند مطالب و مسائل خودش را بر مبنای عقل برهانی که منتج به یقین است اثبات بکند. خدا رحمت کند مرحوم علامه در ابتدای نهایه هم این مسئله را دارند ما در فلسفه یقین میخواهیم و یقین با یک عقل برهانی نصیب میشود حاصل میشود و ما میتوانیم مبتنی بر عقل برهانی مطالب یقینی را در این فلسفه داشته باشیم اما آیا لزومی دارد که فقط مسائل زایشیافته شده باشد از خود عقل یا میتوانیم منابعی را از کتاب و سنت بگیریم حتی از عرفان بگیریم از شهود بگیریم همه اینها میتواند یک سلسله منابع ذهنی ایجاد کند که عقل به دنبال اینها برود و با تحلیل عقلی برهانی مسائلی را ایجاد کند که این مسائله منتج به یقین میشود.
پرسش: یک صلواتی بفرستید! یکی از دوستان پرسیدند از مطالب شما برداشت میشود که شما فلسفه را به عنوان مقدمه برای تفسیر میدانید آیا اهل بیت در تفسیر حتی مطالب عمیق از مسائل فلسفی بهره جستهاند یا اینکه همان مطالب عمیق را با همان عرفی تفسیر کردهاند؟ آن ملاکها و معیارها که برای سنجش مسائل علوم بکار میگیریم برای تحمیل نکردن مسائل علوم به قرآن از کجا بدست میآید؟ یعنی آن ملاکهایش که اینکه فرمودید خود قرآن برنمیتابد آیا دلیل بر عدم نیاز قرآن به فلسفه و همه علوم دیگر نیست؟
پاسخ: این مطالبی که الآن ملاحظه میفرمایید را تشبیه کنیم به دانش فقه. دانش فقه که در درونش هم دانش اصول بود در ابتدایی که امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) آغاز کرده بودند این دانش را و به حوزهها آموخته بودند اینگونه از مسائل که نبود خود مسئله استصحاب از کجا آمده بود؟ اصلاً چنین واژهای در فقه امام صادق و امام باقر که وجود ندارد. اینها دانشهایی است که زایش یافته است از خود همینها. بسیاری از اصطلاحات بسیاری از قواعد فقهی ما میگویند قواعد مستاد، مستفاد، این قواعد اصطیاد شده صید شده استفاده شده اینها که در آن محضر اولی نبودند. حتی در برخی از مسائل شما همین توحید صدوق را ملاحظه بفرمایید بسیاری از مباحث را در قالب بیانها برهانی دارند. آن احتجاجات امام رضا(علیه السلام) را در مجالسی که در خدمت امام(علیه السلام) بود شما نگاه کنید رنگش چقدر متفاوت با موارد دیگر است.
بنابراین این دانشها نقش آنها این ات که فهم را علمی میکند و یقینی میکند نه اینکه یک امر دیگری باشد همان چیزی که اهل بیت الآن حضرت استاد حاج آقا همین واژهای که در نهج البلاغه است این «کل قائم فی سواه معلول» یک بحثی را حاج آقا دارند همین علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) «الفلسفة الالهیة» یا آقا مرحوم علامه طباطبایی «علی علیه السلام و الفلسفة الالهیة» آن نکاتی که در فرمایشات علی بن ابیطالب بود که صبغه فلسفی داشت نکاتی که در بیانات حضرت امام رضا(علیه السلام) و صبغه فلسفی داشت «علی و الفلسفة الالهیة»، «علی بن موسی الرضا علیه السلام و الفلسفة الالهیة» نیاز دارد که شما چه نگاهی داشته باشید؟
اگر یک فردی فقیه باشد میتواند از یک جمله یا از یک کلام بتواند یک قاعده اصولی یا قاعده فقهی در بیاورد اهل حکمت چون یک نگاه فلسفی دارند میتوانند یک کلام فلسفی بخوانند. آن وقت فلسفه وقتی به عنوان یک دانش در خدمت قرار گرفت مثل اینکه علم اصول در خدمت قرار گرفت چقدر علم اصول و فقه به استنباط احکام کمک کرد چقدر علم فقه. علم فقهی ما قبلاً نداشتیم فقه داشتیم دستوراتی داشتیم خود مرحوم محقق عمده فتاوایش همین روایات هستند روایات ما در آنجا کار فقه را انجام میداد اما کمکم این فقه به میدان آمد و یک پس از دیگری جریانهای قاعدهساز فقهی را ایجاد کرد و این فقه ما به عظمت این قواعدی که ایجاد کرده است عظیم شده است. اینجا هم همینطور است مباحث فلسفی مباحث کلامی هم بسیاری از همین مسائل اینجوری است.
بنابراین اینکه در زمان اهل بیت(علیهم السلام) اولاً بوده است ولی نگاه یک حکیمی مثل مرحوم علامه یا حضرت آقا نیاز دارد تا ببیند که از زبان معصوم(علیه السلام) چه چیزی درآمده تا آن مطلب را تحت یک قاعده علمی دربیاورد و بشود قاعده «کل قائم فی سواه معلول» نظام علّی و معلولی بسازد. این یک، که پس وجود داشته ولی باید از منظر یک حکیم و فیلسوف دید و ثانیاً اینکه در طول مدت مباحثی که مطرح میشود یکی پس از دیگری مباحث به قدرت و قوتی میرسد که میتواند قاعده ایجاد کند و ما باید از این استقبال کنیم این قواعد ما به چه چیزی نیاز داریم؟ به اینکه آیا دلیل عقلی معتبر در این مسئله داریم یا نداریم؟ چرا استیحاش میکنیم؟ چرا تحاشی داریم از اینکه یک برهانی آمد یک علمی آمد برهانی عقل آن را میپذیرد اما احیاناً شاید در یک مدت زمانی نبوده است! در حالی که اولاً ما میگوییم بوده است زمانی که اهل بیت(علیهم السلام) این حرف را میزدند نه حوزههایی بوده نه اذهانی بوده و نه اینها قالبهای بیانی داشتند قالبهای بیانی بعدها یکی پس از دیگری بیان میوشد و امکانات مفهومی حاصل میشود. بنابراین این مسئله است. این بخش اخیر هم سؤال داشتند که این بخش اخیر یک بار دیگر فرمودید!
پرسش: اینکه فرمودید که در قرآن هم برنمیتابد دلیل بر عدم نیاز قرآن به فلسفه و همه علوم دیگر نیست؟
پاسخ: این نکته با آنچه که فرمودید متفاوت است ما گفتیم که قرآن یک کتابی نیست که خنثی بشود و معاذالله بشود هر چیزی را بر او بار کرد و قرآن بخواهد آن را تحمل کند به حق اینطور نیست مخصوصاً تفسیر قرآن به قرآن خصوصاً در بحث معارفی آن قدر قوت و شدت دارد که اجازه نمیدهد و هرگز قواعد فلسفی و حتی قواعد و انظار و نظرات عرفانی خودشان را در سطحی قرار نمیدهند که بخواهند با قرآن معامله امری بکنند که مثلاً خودشان را بر این قرآن تحمیل کنند. خود قرآن و خود کتاب را عرض کردیم که به حدی قدرت دارد که این برنمیتابد اما تبیینی که ما میخواهیم همان نکته قرآنی را، ببینید ما میگوییم بله الآن «کل شیء هالک الا وجهه» این یک سخن قطعی قرآنی است این سخن، سخنی نیست که یک کلام حِکمی یا قاعده عرفانی بخواهد این بساط را به هم بزند آن بساط آنقدر تسلط و قهر و هیمنه علمی دارد که باید با این هیمنه علمی ساخت حکیم میآید چکار میکند؟ میگوید مراد از «کل شیء هالک الا وجهه» یعنی هیچ موجودی در مرتبه ذات موجودیت ندارد اگر موجودی هست تحقق او جز به اینکه وجه الهی باشد فیض الهی باشد ربط به اله داشته باشد شأن الهی باشد امکانپذیر نیست این دارد اینها را تفسیر میکند نه اینکه تحمیلی باشد «کل شیء هالک الا وجهه» یک بیان قاطع و مسلّمی است که فضای معرفتی را برای خودش اختصاص داده است.
یک نفر اگر بخواهد بیاید و مثلاً در ارتباط با «کل شیء هالکم بگوید که مثلاً اینها موجوداتی هستند بعضیها آمدند گفتند در مرتبه ذاتشان نه، اینها موجود هستند اگر آمدند مثلاً اینها معلول شناخته شدند و ممکن است ذاتدار شناخته شدند که دارای ذات هستند پس هالک نیستند به لحاظ وجودی، وجود را از آن میگیرد ذات دارد «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» در نمیآید چرا؟ چون شما وجود را گرفتید وجود مال شما بود وجود را گرفتید، این ذوات را چکار میکنید؟ موجودات همهشان ذات دارند همهشان ادعای ثبوت و تحقق دارند اگر کسی بخواهد اینجوری حرف بزند که در حقیقت یک نوع حرفی با قاطعیت برهانی نمیخورد قرآن این را برنمیتابد.
پرسش: آخرین سؤال را مطرح میکنم إنشاءالله اتمام جلسه باشد. البته این سؤالی که مطرح کردند دوستانمان باید یک نمره از ایشان کم بشود بخاطر اینکه خوب گوش ندادند به حرف استاد! گفتند هستیشناسی ممکنات با واژه فرمودید ممکنات ربط و شؤون است و فقط یک هستی داریم و بقیه ربط و شؤون است و این همان وحدت شخصیه وجود است این عرفان است نه فلسفه. البته شما فرمودید عرفان هستیشناسی گرچه این بحث در فلسفه صدرا هم اثبات شده است! شما فرمودید هستیشناسی فلسفی است!
پاسخ: حالا نمره کم نکنید فعلاً! سؤال سؤال قویای است و جا برای بحث دارد. بله، وحدت شخصی همانطوری که مستحضر هستید ماسوی الله را ظل میداند یعنی نسبت به هستی هیچ هستیای برای آنها قائل نیست اما وحدتی که در حکمت متعالیه مطرح است یک وحدت تشکیکی است و ماسوی الله ظل نیستند نمود نیستند بلکه بودهای مرتبطاند که میگویند روابط. اینها حد وجودی آنها این است که در حد رابط هستند و به همین مقدار هستند و نه بیشتر. این اقتضاء، اقتضای آن است که ما بتوانیم آن را شأن بنامیم فعل بدانیم فیض بدانیم اینها همهاش براساس این است که اینها هستی دارند اما اگر هستی را از ممکنات کَندیم همانطوری که ذات را کَندیم هستی را هم کَنده باشیم اینها در حوزه وجود نیستند بلکه در حوزه نمود و ظهور هستند آن وقتی میتواند بحث وحدت شخصی و نگرشهای عرفانی مطرح باشد و لذا آن مباحث آیاتی که شما مستحضرید که قرآن را عمدتاً آیات خدای عالم دارد معرفی میکند و آیات یعنی اینکه موجودی که ذاتاً وصفاً و فعلاً آیت است درهیچ بخیش مستقل نیست یعنی کلاً میشود نمودات و ظهورات. این را باید با منظر عرفانی ببینیم اگر خواستیم هستیشناسی عرفانی و فهم قرآنی داشته باشیم آن را باید در آنجا لحاظ بکنیم.
الآن واقعاً من هر چه فکر میکنم عذرخواهی هم میکنم ما خیلی نوسان فکری داشتیم تا بتوانیم اجمالی از آنچه که در این فضا باید شکل بگیرد را در اذهان شما منتقل کنیم و قطعاً البته الحمدلله هستید و مشغول هستید به این معارف و در جریان قرار میگیرید اما سخن این است که هر کدام از اینها میتواند برای ما معنای مستقلی از فهم قرآن ایجاد بکند.
پرسش: اگر شما فرمایش نهایی دارید که بفرمایید وگرنه که ختم را اعلام کنیم.
پاسخ: امروز هم که روز خاصی است و به هر حال دوستان هم حواسشان هست. عرض کنم که إنشاءالله کشور در حال توفیق و موفقیت خواهد بود به لطف الهی در هر زمینهای و بهترین زمینهها زمینههای علمی حوزویها هست و شما الآن مستحضر هستید که جایگاه شما یک جایگاه استثنایی است «علی وجه الارض» ما جایی را سراغ نداریم که این جمع با این تشکیلات با این ذهنیت دارد میرود که إنشاءالله به این معارف دست پیدا کند و الحمدلله این پرچم به اهتزاز درآمده قرآنی که اینجور این علوم را الحمدلله در خدمت گرفته است برای شما عزیزان یک فرصت فوق العاده است یک زمانی که مرحوم علامه بود اصلاً یک کویری بود ما یک معارف این چنانی نداشتیم شما تا قبل از تفسیر المیزان نگاه کنید که وادی معرفت تفسیری چقدر بوده و اکنون به برکت المیزان و همچنین تفسیر تسنیم خیلی جایگاه بلندتر شده است هم بحثهای فلسفی در حوزه رونق فوق العادهای پیدا کرده و هم مباحث تفسیری الحمدلله خیلی رونق پیدا کرده است. ولی شما باید عمق ببخشید شما باید تحقیقات خودتان را دامنهدار کنید و از اینکه احیاناً بیمهری میشود بیتوجهی میشود و در کنار اینگونه از بحثها آن قوّت و آن تحقیقی که انتظار هست را احیاناً بعضی میخواهند که کمرنگ بکنند اجازه ندهید واقعاً و امروز یعنی چند روز قبل که مسئول حوزه آمل ما آمده بودند حاج آقا به ایشان اشاره کردند که درس درس درس! یعنی با تمام تأکید خواستند که إنشاءالله این درسها را بخوانند به لطف الهی دوستان ما خدا را شکر چهرههای مصمّمی هستند با علاقه هستند و بتوانند به امید خدا این درسها را خوب پیش ببرند. عرضی ندارم.
«و السلام علیکم و رحمة الله الله وبرکاته»
گزارش تصویری را از ایـــــنــــــــجا می توانید مشاهده نمایید