بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (۷)﴾
سورهٴ مباركهٴ رعد اول با بيان حقّيّت آنچه كه نازل شده است بر رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) شروع شد بعد از اينكه اين مدعا را با چند برهان اثبات فرمود يعني بعد از اينكه فرمود ﴿و الذي انزل اليك من ربك الحق﴾[1] اين مدعا را با سه برهان اثبات فرمود دو برهان ناظر به مبدأ و معاد بود و در خلال اين دو برهان يا اين سه برهان مسئلهٴ وحي و رسالت هم تبيين شد زيرا اگر مبدأ حق است و معاد حق است يعني براي بشر مبدئي است كه آنها را آفريد و معادي است كه در آن روز از اينها حساب ميطلبد بين مبدأ و معاد يعني راه به نام رسالت و وحي و شريعت و دين هم حق خواهد بود بنابراين اصول سهگانهٴ دين را يعني توحيد ونبوت و معاد را با براهيني كه اقامه فرمودند اثبات كرد آنگاه به نقل شبهات و اشكالات كفار پرداختند, مقام اول اشكالات آنها راجع به معاد بود كه بحثش گذشت, مقام ثاني شبهات آنها راجع به وحي و رسالت است حرفي كه كفار دربارهٴ رسالت دارند ميگويند بشر نميتواند رسول الله بشود منشاء همهٴ حرفهايشان اين است آنگاه روزانه هر گروهي يا همان افرادي كه رسولالله(صلي الله عليه وآله وسلم) با آنها مبتلا بود پيشنهاد تازهاي ميدادند ميگفتند تو اگر پيامبري بايد اين كوهها را كنار ببري براي ما چشمهها بجوشاني اين كوهها را به صورت طلا دربياوري نردباني نصب بكني به آسمانها بروي و مانند آن هر روز يك اقتراح يك پيشنهاد تازهاي طرح ميكردند اين است كه قرآن كريم جريان پيشنهاد آنها را مكرر نقل ميكند يا براي آنكه يك گروه در چند مورد مكرراً تقاضاي معجزات جديد ميكردند يا گروههاي متعددي پيشنهاد معجزات متعدد ميدادند لذا چه در سورهٴ رعد چه در سورهٴ انعام چه در سورهٴ اسراء و ديگر سور اين پيشنهاد آنها مطرح است كه حالا ملاحظه ميفرماييد ﴿و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربه﴾ كفار ميگويند چرا يك معجزهاي از خداي سبحان بر حضرتش بر رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) نازل نميشود؟ اين آيه را در سورهاي ديگر به طور تفصيل بيان كرده است نظير آنچه كه براي موساي كليم نازل شده است آنچه كه براي عيساي مسيح بود براي شما هم باشد اگر او يك عصائي را اژدها ميكرد شما هم بكنيد اگر او بر درياها مسلط بود شما هم بشويد اگر او منّ و سلويٰ نازل ميكرد شما هم نازل كنيد و مانند آن, هر روز پيشنهاد تازهاي ميدادند كه چرا آيه و علامت و معجزهاي نميآيد؟ اينها در مقام احتجاج نبودند و اگر در مقام احتجاج بودند خداي سبحان حجت بالغه را به اينها ارائه ميداد اينها در مقام استهزاء بودند چنانچه از سورهٴ اسراء به خوبي برميآيد اولاً اين حرفها را با پيامبري در ميان ميگذاشتند كه هم وجود او معجزه است و هم كتاب او اعجاز, قرآن كريم هم وجود رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) را معجزه ميداند هم كتابي كه به همراهش آورد معجزه ميداند وجود او معجزه است براي اينكه يك امي درس نخوانده در بين اميين به مقام رسالت برسد اگر مردم يك عصر اهل علم بودند يا مركز علمي در جائي تشكيل ميشد از بين علما يك نابغهاي برخيزد شايد اوايل امر خيلي مهم به نظر نيايد اما در بين اميين كه از درك سادهترين مسائل محروم بودند از بين اميين رسولي برخيزد مهم است, لذا هم روي أميّت حضرت و هم روي اينكه ﴿هو الذي بعث في الأميين﴾[2] قرآن تكيه ميكند و هم اينكه ميفرمايد ﴿ان كنتم في ريبٍ مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾[3] يعني شما هم يك امي پيدا كنيد كه اين كتاب بياورد نه تنها مثل اين كتاب بياوريد كه اين ناظر است به معجزه بودن خود حضرت يعني رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) ظهور او معجزه است زيرا ظهور رسول در بين اميين اعجاز است اگر در روز ما يك جايي را ديديم روشن باشد امر عادي است اما اگر ديديم در بين ظلمات شب شمسي طلوع كرد بر خلاف عادت است اگر در مراكز علمي يك انسان نابغهاي ظهور كرد خيلي مهم نيست اما در بين اميين اگر يك انسان نابغهاي ظهور كرد جاي تعجب است فضلاً از رسول اين براي اوايل امر است و الا براي كساني كه يك مقداري با قرآن كريم مأنوسند با عظمت آيات الهي در ارتباطند ميدانند اگر همهٴ مراكز علمي هم دور هم جمع بشوند و بخواهند كوچكترين سورهاي كه در قرآن كريم است مثل او را بياورند مقدورشان نيست اينطور نيست كه حالا اگر در بين اميين نبود در بين علما بود معجزه نباشد نه در بين علما هم اگر رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) بسر ميبرد و از بين اينها ظهور ميكرد باز هم معجزه بود اگر در بين علماي رباني هم حضرت بود, معجزه بود, اينچنين نيست كه مقام او مقامي باشد كه ديگران بتوانند همانند او كتاب بياورند و وحي تلقي كنند لذا در سورهٴ اسراء همهٴ جن و انس را تحدي كرده و دعوت كرده به مبارزه ﴿لئن اجتمعت الانس والجن عليٰ ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا﴾[4] همهٴ مراكز علمي و حوزههاي علميه را هم دعوت به مبارزه كرده به تحدي دعوت كرده. يك معجزه وجود خود حضرت است كه اين را به حساب نميآورند يك معجزه كتابي است كه به همراه آورده يعني كلمات الهي و قرآن كريم معجزه است كه اين را در چند مرحله خداي سبحان با آنها تحدي كرده يك بار اصل كتاب را فرمود ﴿فليأتوا بحديثٍ مثله﴾[5] يك بار ده سوره را فرمود اگر اين سور با افتراي حضرت درست شده معاذ الله شما هم ده سوره افترا ببنديد ﴿فأتوا بعشر سورٍ مثله مفتريات﴾ آن آخرين مرحله هم ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ اينها مراحل سهگانهٴ تحدي است و اگر در بعضي از موارد تكلم معجزه است براي رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) هم تكلم معجزه است هم كلام معجزه است, دربارهٴ عيسي مسيح(سلام الله عليه) تكلمش معجزه است يعني در حدي كلام گفت كه در آن حد ديگران قدرت بر تكلم نيستند ﴿قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيّا ٭ قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا﴾[6] كه خود اين تكلم معجزه است و الا اين كلمات مشابه آن آسان است براي ديگران اما تكلم معجزه است دربارهٴ رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) هم تكلمش معجزه است يك امي تكلم كند بكلمات الهي و هم خود كلمات معجزه است. امي اگر تكلم كند معجزه است اما خود اين كلمات معجزه است براي اينكه همهٴ علماي رباني هم اگر بخواهند ﴿ولو كان بعضهم لبعضٍ ظهيرا﴾[7] بخواهند مانند اين تكلم كنند ميسورشان نيست, بنابراين اعجاز در سه قسمت خلاصه ميشود يكي وجود خود حضرت كه يك انساني در بين اميين, امي باشد و به اين مقام برسد يكي تكلم حضرت و يكي كلمات حضرت ولي كفار هيچ يك از اين معارف و معجزات را به حساب نميآوردند ميگفتند يا بايد عصايي اژدها كني يا مانند آن ﴿و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آيه من ربه﴾
سؤال:
جواب: اگر تكلم نباشد نه آن علومي كه دارد آن معارفي كه درك ميكند يك وقت است ما ميگوئيم در مقام اظهار حرف ميزند سخنان علمي دارد اين مال مقام اظهار و مقام اثبات اوست نه در بين اميين يك موجودي پيدا بشود كه ﴿دنا فتدلي ٭ فكان قاب قوسين أوْ ادني﴾[8] بشود نه مكتبي ببيند نه حوزهاي باشد نه مركز علمي بتواند او را بپروراند يك انسان امي بشود ﴿دنا فتدلي ٭ فكان قاب قوسين او ادني﴾ در سورهٴ اسراء بسياري از اين پيشنهادهاي كفار را مطرح فرمود بعد از اينكه عظمت قرآن را ذكر فرمود كه ﴿قل لئن اجتمعت الانس والجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعضٍ ظهيراً﴾[9] كه اين تحدي اليوم هم هست الي يوم القيامه هم هست چون اين كتاب نذيراً للعالمين است براي همهٴ بشر الي يوم القيامه است چون قرآن هم كلي است هم دائمي يعني هم براي همهٴ مردم است هم الي يوم القيامه است اين دو اصل كليت يعني همگاني بودن و دوام يعني هميشگي بودن را چون دربر دارد تحدي او هم كلي و دائمي است يعني همگان را هميشه به مبارزه طلب ميكند تحدي دعوت به مبارزه است اين ﴿لئن اجتمعت الانس والجن علي ان يأتوا﴾[10] هر لحظه هست نه اينكه در همان صدر اسلام بود اليوم هم اگر ﴿اجتمعت الانس والجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن﴾ هرگز ﴿لايأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعضٍ ظهيرا﴾[11] اين اصل بحث, آنگاه فرمود عدهاي كه در برابر اين قرآن نتوانستند به مبارزه برخيزند به استهزاء برخاستند ﴿و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا﴾[12] اواخر سورهٴ اسراء است يك ورق به آخر ﴿و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا﴾[13] يا با اعجازت اين زمينها را بشكافي چشمههاي جوشان از اينجا بجوشد كه ما اين سرزمين را براي كشت و زرع آماده كنيم و خرم بشود يا اين كاررا بكني ﴿او تكون لك جنةٌ من نخيلٍ و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا﴾[14] يا باغي از خرما و انگور داشته باشي كه لابلاي درختان اين باغ چشمهها بجوشاني اينها همه را با اعجاز اين كار را بكني نه با چاه كندن و قنات احداث كردن و مانند آن, نه اراده بكني كه باغ داشته باشي اراده بكني كه باغ خرما و انگور داشته باشي اراده بكني كه لابلاي اين درختها نهر جاري بشود و مانند آن ﴿او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفاً﴾ يا تكه تكههائي از آسمان به صورت صاعقه و امثال آنها بر ما فرود بيايد ﴿كما زعمت﴾ همانطور كه تو ادعا ميكني ﴿او تأتي بالله والملائكة قبيلاً﴾[15] يا خدا و فرشتگان را مقابل ما نشان بدهي مقابل ما كه ما در قبلهٴ آنها آنها در قبلهٴ ما قرار بگيرند مقابل هم باشيم بشويم قبيل كه ما آنها را از نزديك ببينيم ﴿او يكون لك بيتٌ من زخرف او ترقي في السماء﴾[16] يا اينكه خانهاي از طلا داشته باشي چون اينها جز ماده چيزي نميانديشيدند اصل را ماده ميدانستند و شريف و اصيل كسي بود كه از اين ماده برخوردار باشد هر كه بيشتر از اين ماده برخوردار باشد اصيلتر است لذا گفتند ﴿لولا نزل هذا القرآن علي رجلٍ من القريتين عظيم﴾[17] يك سرمايهداري كه در طائف بود يا مكه اين سرمايهداري كه در مدينه يكي از اين دو نفر بايد پيامبر بشوند نه تو براي اينكه آنكه ثروت دارد اصيل است, ثروت اصل است و كسي كه ثروتمند است اصيل است او بايد پيغمبر بشود ﴿لولا نزل هذا القرآن علي رجلٍ من القريتين عظيمٍ﴾ يعني علي رجلٍ عظيمٍ من القريتين حالا يا از طائف و مكه يا از مدينه, اينجا هم ميگفتند ﴿او يكون لك بيتٌ من زخرف﴾[18] يك خانهاي از طلا ميداشتي كه اين باعث كرامت و اصالت تو ميبود ﴿او ترقي في السماء﴾[19] يا اينكه به آسمان ميرفتي اگر قدرت صعود آسمان را هم ميداشتي باز ما نميپذيرفتيم مگر اينكه بعد از رفتن به آسمان يك كتابي به همراه ميآوردي كه ما باور ميكرديم كتاب الله است آنچه كه الآن براي ما ميخواني اين معاذ الله جزو منشئات خودت هست و مفتريات خودت اگر يك كتابي نوشته تحويل ما ميدادي ما ميفهميديم كتاب الله است اين منشئات و گفتههاي خود شماست معاذ الله ﴿او ترقيٰ في السماء﴾[20] و اگر به آسمان هم بروي باز ما نميپذيريم ﴿و لن نؤمن لرقيك حتي تنزل علينا كتاباً نقرؤه﴾[21] بر فرض هم كه به آسمان بروي ما ايمان به اين ترقي تو نخواهيم آورد مگر اينكه به همراهت يك كتابي نظير همين كتابهائي كه چاپ ميكنند يا دستنويس است بياوري براي ما, ﴿حتي تنزل علينا كتاباً نقرؤه﴾ اين سؤالات اينها و اقتراح و پيشنهادهاي اينها خداي سبحان به رسول الله(صلي الله عليه وآله و سلم) ميفرمايد كه ﴿قل سبحان ربي هل كنت الا بشراً رسولا﴾[22] شما از من ميخواهي من هر چه دلم ميخواهد در جهان اثر كنم يعني كار رب العالمين را انجام بدهم؟ من بشرم كه به رسالت رسيدهام چون بشرم مانند شما هستم چون رسول الله هستم با وحي در ارتباطم به اذن الله كار انجام ميدهم اگر حضرت بخواهد دستور بدهد كه مردهاي را احيا بكنيم بله ميتوانيم بر همهٴ كائنات مسلط بشويم ميتوانيم چه اينكه همهٴ انبياء هر كدامشان آنچه كه قرآن كريم نقل كرده است بر كائنات مسلط بودند اگر در جريان دريا بود كه ﴿فاضرب لهم طريقا في البحر يبساً﴾ موساي كليم بر دريا مسلط شد اگر فضا بود در جريان حضرت سليمان ميفرمايد ﴿رواحها شهر و غدو هاشم غدوها شهر﴾ اين باد در اختيار حضرت بود كه راه يك ماهه را صبح طي ميكرد راه يك ماهه را عصر طي ميكرد و اگر جريان آتش است كه ﴿يا نارُ كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم﴾ و اگر جريان موجودات سمائي است كه ﴿اقتربت الساعهُ و انشق القمر﴾ طوري نيست كه پيامبران در نظام اثر نتوانند بكنند از آسمان تا زمين, از زمين تا آسمان پس هر چه هست مقدور اينها هست منتهي بإرادته سبحانه و تعالي احياي موتي است كه ﴿اُبرئُ الأ كمه و الأبرص و احيي الموتي باذن الله﴾ ﴿اني اخلق لكم من الطين كهيئةِ الطير فأنفخ فيه فيكون طيراً باذن الله﴾ پس چيزي در نظام نيست كه مقدور ولي الله و نبي الله و رسول الله نباشد منتهي به ارادهٴ اله بايد باشد نه اينكه خودشان اراده بكنند و هر روز بتوانند نظام را عوض بكنند يك جا دشت است كوه كنند يك جا كوه است دشت كنند اگر چنانچه اين كوهها را ما كنارتر ببريم يعني آن درهها بايد بشود كوه ديگر آن دشتها بايد بشود كوه ديگر اينچنين نيست كه اگر كسي رسول الله شد بايد روزانه نظام را عوض بكند منطقهٴ سردسير را گرمسير بكند منطقهٴ گرمسير را سردسير بكند ما نيامديم كه منطقهٴ حجاز را براي شما يك منطقهٴ سردسير كنيم كه اينجا را خرم بكنيم كه اين منطقه خاصيتش اين است, هر چه كه خداي سبحان بخواهد از رسول الله و از ولي الله صادر ميشود در كل نظام هم از زنده مرده كردن هم در موجودات آسماني اثر گذاشتن هم در موجودات زميني با همهٴ ابعادش فرمود به اينها بگو اولاً من بشرم از خود ارادهاي ندارم يك, و رسولم پيام خداي سبحان را به شما ميرسانم و از اين راه هر چه او بخواهد از دست من صادر ميشود اين دو, ولي منظور شما جز استهزاء چيز ديگري نيست شما كه در مقام احتجاج نيستيد بسيار خب بر فرض من اين كوههاي حجاز را كنارتر بردم و چشمهها را هم جوشان كردم و اين سرزمين را هم خرم كردم پس فردا يك پيشنهاد ديگر ميدهيد اينطور نيست كه شما بپذيريد و قانع بشويد كه كارتان استهزاء است در اينجا در همين سورهٴ اسراء ميفرمايد كه قل به اينها جواب بگو ﴿سبحان ربي هل كنت الا بشراً رسولا﴾[23] و مشكل كارتان اين است كه شما ميگوئيد بشر نميتواند پيامبر بشود ﴿و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاءهم الهدي الا ان قالوا أبعث الله بشراً رسولا﴾[24] آنچه كه نميگذارد شما ايمان بياوريد همان فكر باطل شماست كه خيال ميكنيد بشر نميتواند به رسالت برسد, اين است لذا هر روز يك استهزائي ميكنيد الآن غرضتان احتجاج كه نيست غرضتان استهزاء است حرفشان اين است كه ﴿أبعث الله بشراً رسولا﴾ خدا بشر را پيامبر كرده؟ بايد ملك پيامبر بشود به رسالت برسد ﴿قل لو كان في الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكاً رسولاً﴾[25] اگر شما فرشته بوديد ما براي فرشتگان فرشته ميفرستيم كه اسوهٴ آنها باشد حجت آنها باشد حالا براي شما انسانها ما اگر فرشته بفرستيم كه حجت الله نيست نميتواند اسوه باشد براي شما آن راهنماي شما پيشواي شما بايد اسوهٴ شما باشد او معصيت نميكند شما هم بايد نكنيد اگر او ملك باشد معصيت نكند كه نميتواند اسوهٴ شما باشد شما ميگوئيد او قوهٴ شهوت و غضب ندارد معصيت نميكند ما مبتلائيم و معصيت ميكنيم پيامبر حجت الله است امام حجت الله علي الخلق است, خداي سبحان ميفرمايد اين انسان بود و معصيت نكرد شما انسانيد ميتوانستيد معصيت نكنيد اينها حجت الهياند اما فرشته چگونه ميتواند اسوه و حجت باشد بر مردم فرمود اگر در زمين فرشتهها زندگي ميكردند ما براي آنها فرشته ميفرستاديم اما چون شما انسانيد بايد از جنس شما يك حجتي براي شما اعزام بكنيم ﴿قل لو كان في الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكاً رسولا ٭ قل كفي بالله شهيداً بيني و بينكم انه كان بعباده خبيراً بصيرا﴾[26] تا چند آيه اين جريان را در سورهٴ اسراء ادامه ميدهد ولي در سورهٴ انعام تعبير ميفرمايد كه اينها منظورشان استهزاء است.
سؤال:
جواب: خوب بله اين يكي از شواهد ديگر است به اينكه اين آخر با فرشته نميتواند تماس داشته باشد در سورهٴ انعام همان صفحهٴ اول آيهٴ 8 به بعد فرمود. در سورهٴ اسراء گفتند ما ايمان نميآوريم مگر اينكه به آسمان بروي و يك كتاب برايمان بياوري يعني همين كتابهاي دستنويسي كه يك جلدي در حدود چند صفحه دارد بصورت كتاب در سورهٴ انفال ميفرمايد به اينكه ﴿و لو نزلنا عليك كتابا ً في قرطاس فلمسوه بأيديهم﴾[27] اگر هم ما اين كار را ميكرديم يك كتابي نظير اين كتابهاي معمولي كه يك جلدي داشته باشد و صفحاتي داشته باشد و دست نويس باشد مانند آن كه اينها ميديدند با دست هم لمس ميكردند هم با چشم ميديدند هم با لامسه لمس ميكردند ﴿و لو انزلنا عليك كتابا ً في قرطاس﴾ در يك كاغذي ﴿فلمسوه﴾ لمس بكنند ﴿بأيديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين﴾[28] آنكه كافر است ميگويد اين سحر است نميگويد معجزه است و گاهي پيشنهاد ميدهند كه بشر نميتواند رسول باشد بايد مَلك باشد كه در سورهٴ اسراء بود در همين سوره هست با يك جواب ديگر فرمود ﴿و قالوا لولا انزل عليه ملك﴾[29] بر او چرا ملك نازل نميشود نه چرا او ملك نيست ﴿و لو انزلنا ملكاً لقضي الامر ثم لا ينظرون﴾[30] اين ناظر به يك بحث ديگري است چون ملائكه اگر نازل بشوند حجت تمام خواهد شد و عذاب الهي قطعي است چه اينكه براي اقوام وانبياي ديگر بود اين ناظر به آن نيست كه چرا او ملك نيست ولي فرمود ﴿و لو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً وللبسنا عليهم مايلبسون﴾[31] بر فرض هم اگر ما بخواهيم ملك بفرستيم بصورت يك انسان ميفرستيم تا ببينند اينها مگر نه آنست كه مقدور نيست كه اينها ملك را ببينند اگر هم ما يك ملك را اعزام بكنيم بصورت انسان اعزام ميكنيم باز هم همين اشتباهات هست ﴿وللبسنا عليهم ما يلبسون﴾[32] باز هم همين اشتباهات هست ميگويند چرا براي ما ملك نفرستاد ملك را اينها آنها كه گفتند ﴿او تاتي بالله و الملائكة قبيلا﴾[33] درباره الله فرمود كه الله كه ديدني نيست ﴿لا تدركه الأبصار﴾ در هيچ عالمي دربارهٴ ملك فرمود ﴿يوم يرون الملائكة لا بشريٰ يومئذٍ للمجرمين و يقولون حجراً محجورا﴾[34] آن حالت احتضار ملائكه را ميبينند كه دارد خيلي سخت ميگذرد يك روزي ميرسد كه ملائكه را آنها ببينند ﴿يوم يرون الملائكة﴾ آن روز روز بشارت نيست ﴿لابشري يومئذٍ للمجرمين و يقولون حجراً محجورا﴾ از ما دور باش يا منعاً ممنوعا در اينجا فرمود بر فرض هم ما ملك را اعزام بكنيم بايد به صورت يك انسان در بيايد تا آنها ببينند و با او به گفتگو بنشينند استدلال كنند احتجاج كنند و مانند آن بعد در آيهٴ 10 ميفرمايد ﴿و لقد استهزئ برسلٍ من قبلك﴾[35] اينها كه ميگويند يا كتابي بياور يا ملكي بر تو نازل بشود قصدشان احتجاج نيست استهزاء است وگرنه تو با حجت بالغه آمدي تو با اين حجتي كه آمدي كافي است ﴿فللّه الحجهُ البالغة﴾[36] دعوتشان بكن اگر يك انسان امي توانست اينطور حرف بزند بگو من اگر از پيش خودم ميگويم شما هم بگوئيد من كه يك نفرم شما همهٴ دانشمندانتان را جمع بكنيد من كه يك كتاب آوردم شما همهٴ دانشمندانتان را جمع بكنيد يك سورهٴ يك خطي بياوريد اين احتجاج است
سؤال:
جواب: جنسيت به اين معنا كه بتوانند يكديگر را ببينند بتوانند سخن يكديگر را بشنوند تفاهم داشته باشند اطاعت و عصيان داشته باشند بتوانند حجت باشند و مانند آن همهٴ اين احكام مشترك بين جن و انس است ديگر اينها ميبينند اكل و شرب دارند و اطاعت و عصيان دارند و ايمان و كفر دارند و مانند آن اما فرشته كه در هيچ يك از اين مسائل با انسان شريك نيست چگونه ميتواند اسوه باشد و حجت باشد؟ در اين كريمهٴ سورهٴ انعام فرمود ﴿و لقد استهزيء برسلٍ من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزؤن﴾[37] حاق يعني احاط هر معصيت و استهزائي كه اينها ميكنند اين گناه محيط به اينهاست عمل انسان كه انسان را رها نميكند اينچنين نيست كه انسان يك معصيتي بكند بگويد گذشت عمل او حيّ است و او را رها نميكند و اگر اين معاصي زياد شد يك كمربندي دور او ميكشند كه ﴿احاطت به خطيئته﴾[38] ديگر راه فرار نيست و اگر گناه زياد نباشد يك راه باز است براي توبه و بازگشت اما اگر زياد باشد ﴿احاطت به خطيئته﴾ ميشود ﴿اصحاب النار هم فيها خالدون﴾[39] براي كفار تعبيري كه قرآن كريم دارد هم احاطه است هم حاق يَحيقُ گاهي ماضي گاهي مضارع كه معني احاطه است حاق يعني أحاط يحيق يعني يحيط ﴿ولايحيق المكر السييء الا باهله﴾[40] يعني لايحيط حاق بهم يعني احاط بهم ما كانوا به يستهزئون اين استهزاء كمربندوار به اينها احاطه كرده نميتوانند بيرون بروند يعني اين معصيت اينها را دفن كرده وسط, گناه اينها را احاطه كرده و اصولا ً گناه از انسان جدا نيست يك, و ميكوشد حلقهٴ محاصره را تنگتر كند و انسان را در وسط گرفتار كند ﴿و لايحيق المكر السيّئ الا باهله﴾[41] اي لا يحيط المكر بالسيئ الا باهله فرمود ﴿وحاق بهم﴾[42] يعني احاط بهم ﴿ماكانوا به يستهزؤن﴾[43] و گرفتار آن سيئات شدند, بنابراين آنچه كه در سورهٴ اسراء آمده يا آنچه كه در سورهٴ انعام است نشان ميدهد كه اينها در مقام احتجاج نبودند در مقام استهزاء بودند لذا در آيهٴ محل بحث يعني آيهٴ سورهٴ رعد خداي سبحان به رسول الله نفرمود جواب اينها را بگو چه اينكه مستقيماً هم جواب اينها را نداد, نه خدا مستقيماً جواب اينها را داد نه به حضرت فرمود جواب اينها را بگو بلكه به حضرت فرمود به اينكه مطمئن باش اينها اقتراح و پيشنهاد بيجائي مطرح ميكنند ميگويند تو يك آيتي بياور در حاليكه هم خودت آيتي هم آيات فراواني آوردي ﴿و يقول الذين كفروا﴾ اين آيهٴ محل بحث از سورهٴ رعد ﴿و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آيهً من ربه﴾ اين حرف را ميگويند معلوم شد كه استهزاءً ميگويند نه احتجاجاً, لذا نه مستقيماً جواب اينها را داد نه به حضرت فرمود جواب اينها را بگو آنطوري كه در سورهٴ انعام بود كه ﴿قل﴾ جواب اينها را بده اينجا ديگر آنچنان نيست فرمود ﴿انما انت منذرٌ و لكل قوم هادٍ﴾[44] تو منذري تو كه مبعوث نشدي كه روزانه در اين نظام عوض بكني يك جا را چشمه بكني يك جا را دشت كني يك جا را باغ كني تو كه براي اين نيامدي تو منذري و هر قومي هدايت كنندهاي دارد اين مسئلهٴ ﴿ولكل قومٍ هاد﴾ ناظر است به ضرورت رسالت و وحي كه ممكن نيست هيچ امتي رهبر و هادي و امام و پيامبر نداشته باشد اين يك اصل كلي قرآني است كه ﴿لكل قومٍ هادٍ﴾ هر قوم هدايت كنندهاي دارد تا آنجا كه انسان, انسان هست و در زمين انسان زندگي ميكند براي انسانيت هدايت هست ﴿لكل قوم هاد﴾ براي قوم تو هم هادي است و آن خود شمائيد هدايت شما هم از راه انذر است گرچه هم منذري, نذيري و هم بشيري اما قسمت مهم انذار است لذا در طليعهٴ وحي فرمود ﴿يا ايها المدثر ٭ قم فانذر﴾[45] پاشو مردم را بترسان گرچه هم از راه تبشير و هم از راه انذار ميشود هدايت كرد هم خوفاً من النار هم شوقاً إلي الجنه ميتوان مردم را هدايت كرد اما آنچه كه عامل مهم در هدايت تودهٴ مردم است ترساندن است زيرا ممكن است بگويند بسيار خوب ما خير آن منافع و لذائذ بهشت را خورديم الآن سرگرم عيش و نوش باشيم ولي جوابش آن است كه اگر الآن سرگرم عيش و نوش باشي بدان كه «النار حفت بالشهوات»[46] درون اين لذائذ آتش است مواظب خودت باش اين بيان را در نهجالبلاغه حضرت امير دارد اصلش از رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) است كه فرمود «إنّ الجنه حفّت بالمكاره و إن النار حفّت بالشهوات»[47] يعني بهشت پيچيده به دشواريهاست جهنم پيچيده به لذائذ و شيرينيهاست كسي بخواهد بهشت برود از هر راهي بخواهد بهشت برود با دشواري روبروست اما لذائذ و شهوات از هر لذتي بخواهد استفاده كند و راهش را ادامه بدهد پايانش آتش است ﴿النار حفت بالشهوات»[48] آتش محفوف به لذائذ و شهوتهاست بهشت محفوف به دشواريهاست ممكن است از راه جذب منفعت و جلب منفعت كسي اطاعت نكند و هدايت نشود بگويد من نميخواهم آن ﴿جناتٌ تجري من تحتها الانهار﴾[49] را و اما مسئلهٴ ﴿كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها﴾[50] نميتواند تحمل كند اين است كه اكثري راهها براي هدايت تودهٴ مردم انذار است لذا قرآن كريم در عين اينكه رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) را به دو صفت بشير نذير معرفي كرد به عنوان بشرهم و انذرهم موصوف كرد, مأمور كرد و مانند آن ولي در هيچ جاي قرآن سمت حضرت را در تبشير حصر نكرد نفرمود انما انت بشير چه اينكه خود حضرت هم نفرمود انما انا بشيرٌ او انما انا مبشر ولي به عنوان حصر آمده ﴿انما انت منذر﴾ اينجا آمده ﴿انما انا نذير﴾[51] در جاهاي ديگر آمده يعني كار من فقط ترساندن است كه ميشود حصر, حصر اضافي براي اينكه اهم الامرين انذار است لذا در طليعهٴ بعثت فرمود پاشو مردم را بترسان ﴿قم فانذر﴾[52] كه دعوت و سخنراني و ارشاد و موعظه و امثال ذلك همه زمينه براي ترساندن است ﴿قم فانذر﴾ مردم را بترسان دربارهٴ علما كه ورثهٴ انبيا هستند به آنها هم همين دستور را داد فرمود ﴿فلولا نفر من كل فرقةٍ منهم طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم﴾[53] فرمود از هر طائفهاي عدهاي نَفْر علمي كنند بسيج علمي داشته باشند بيايند در مراكز علمي و علوم الهي را ياد بگيرند كه بترسانند اين علوم الهي را ياد گرفتن و فقيه شدن در معارف دين اين بين راه است نه هدف، انسان نميآيد درس بخواند كه فقيه بشود يعني به علوم اسلامي آشنا بشود اين نيمي از راه را طي كرده است و براي اين درس نميخواند كه درس بگويد بشود مدرس يا بشود مؤلف يا بشود واعظ يا بشود كذا و كذا اينها نيمي از راه است ﴿ليتقفهوا في الدين﴾ و ديگر ليؤلغوا و ليدرسوا و ليقرأوا و اينها مطرح نيست ﴿ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم﴾[54] و هر كسي هم آن قدرت را ندارد كه مردم را بترساند مردم از آدم ترسو ميترسند نه از آدمي كه باكش نيست بترسند ممكن است يك كسي برود سخنراني بكند و برگردد رفته سخنراني كرده برگشته نترسانده چون خودش نميترسد مردم از كسي ميترسند كه او از خدا بترسد يعني حرف كسي مردم را ميترساند كه خودش بترسد والا پاي منبرش مينشينند يا پاي درسش مينشينند يا كتابش را ميخوانند و همانطوريكه او هم نميترسيد اينها هم نميترسند اين ليتفقهوا شد ليؤلفوا شد ليدرسوا شد اما لينذروا نشد اين ورثهٴ انبيا نيست ورثهٴ انبيا آن است كه ﴿قمْ فانذر﴾[55] پاشو بترسان كسي ميتواند بترساند كه خودش بترسد مگر ترساندن مثل كتاب نوشتن است كه آسان باشد يا ترساندن مثل درس گفتن است كه آسان باشد ترساندن مثل مجتهد شدن است كه آسان باشد ترساندن چيز ديگر ميخواهد خلاصه آدم تا آتش را نبيند نميترسد و چون نميترسد نميتواند بترساند اين است كه وارث انبيا است اگر يك كسي آمد و به مقام شامخ فقاهت رسيد نيمي از راه را طي كرده است اين هرگز وارث انبيا نيست آني كه همانند انبيا مردم را ميترساند و واقعاً ميترسند مردم از جهنم به وسيلهٴ حرف او به وسيلهٴ سيرهٴ او او وارث انبيا است همان برنامهاي كه به رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود كه ﴿قم﴾ پاشو بترسان به علما هم ميگويد برويد درس بخوانيد بترسانيد نه درس بخوانيد كه كتاب بنويسيد اينها همه مقدمه است پس ﴿لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم﴾ بعد از ﴿ليتفقهوا في الدين﴾ است ﴿ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم﴾[56] اين را ما اينقدر پائين نياوريم نگوئيم لينذروا يعني فقط به مردم برسانيم اتمام حجت كنيم نه بايد كاري بكنيم كه آنها بترسند مردم اگر ديدند يك كسي از جهنم ميترسد و عملاً نشان داد كه ميترسد او حرفش تأثير دارد اگر يك كسي آمده گفته اينجا شير درندهايست و در كمال نشاط و سرحال با ما دارد حرف ميزند خوب ما حرفش را باور نميكنيم اما اگر يك كسي آمده دوان دوان آمده با نفس تنگ آمده صورتش هم زرد است پيداست يك آم وحشت زدهاي است بالاخره احتمالي در ما پيدا ميشود كه يك خبري هست در كوچه ولي بطور عادي سرحال خندان بگويد اينجا يك شيري است ماري است عقربي است ما نميترسيم يقيناً كه اما اگر كسي با آن حال بيايد پيداست كه دلهره دارد و اين دلهرهٴ او و لرزش او و زردي چهرهٴ او و نشانهٴ هراس او ما را ميترساند آدم تا اينطور نباشد كه نميتواند مردم را بترساند كه و تا اينطور هم نباشد وارث انبيا نيست بنابراين اينجا سرّ اينكه فرمود هر قوم هادي دارد تو هم هادي هستي اما تو از راه انذار هدايت ميكني ﴿انما انت منذر ولكل قومٍ هاد﴾ اين ﴿لكل قومٍ هاد﴾ اصل قرآنيست يعني چه قوم تو چه ديگر اقوام گذشته و آينده هر قوم هادي دارد كه كارشان دعوت است تو هم هادي قوم هستي منتها هدايتت از راه انذار است گرچه هدايتت هم از راه انذار جهنم است و تبشير به بهشت اما آن نقش سازنده را ترس جهنم دارد اين است كه در ادعيه از آن جهنم ميترسند و مينالند دائم سخن از اين نيست كه ما را به بهشت ببر و سيب و گلابي بده, ﴿جناتٌ تجري من تحتها الانهار﴾[57] بده وغيره قسمت مهم ادعيه هم متوجه اين است اين دعاي كميل يا امثال دعاي كميلي كه ملاحظه ميفرمائيد لبهٴ تضرع به اين سمت است از اينجا دارد دعا را خلاصه ترس از جهنم تشكيل ميدهد بعضي از فقرهها احتمالاً تنعم ميطلبند اما قسمت مهم اين است بنابراين حضرت فرمود اولاً جواب اينها جواب دادني نيست چون اينها دارند استهزاء ميكنند استهزاء هم محيط به خود مستهزء هست ﴿و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن﴾[58] اين مال اينها تو جواب آنها را نده من قلبت را مطمئن ميكنم ﴿انما انت منذر﴾ تو تنها هم نيستي ﴿و لكل قوم هاد﴾ تو هم هادي اين قومي منتها هدايتت از راه انذار است هم از راه تبشير است كه ﴿وَ مٰا ارسلناك إلاّ كافةً للناس﴾[59] يا ﴿رحمه للعالمين﴾[60] يا ﴿داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً﴾[61] بشيراً و نذيرا هم بشيري هم نذير اما لبهٴ تبليغت متوجه انذار است چون خودت ميترسي ميترساني
سؤال:
جواب: بله قرآن كريم كه ميفرمايد بشر بدون حجت نخواهد بود زمان فترت يعني آن تتمهٴ بحثهاي رسول الله و مسيح(سلام الله عليه) بود منتها حالا اينها يا يادشان رفته
سؤال:
جواب: نه شخص است ديگر يا امام يا نبي لذا گفتهاند وقتي اين آيه نازل شد دست حضرت امير را گرفت اول به صدر خودش فرمود انا منذرم و تو هادي هستي
سؤال:
جواب: نه ديگر اوصياي مسيح(سلام الله عليه) بودند حواريون او بودند و مانند آن
سؤال:
جواب: الآن كه ولي عصر است در تمام نقاط جهان هم همينطور است
سؤال:
جواب: بله آنها نميگذارند برسد حرف ديگر است اما در خانهٴ هر كسي كه امام را نميبرند كه اين امام هست اين بايد به در خانهٴ امام برود «الامام كالكعبه» كه «تُؤتي و لاتأتي»[62]
سؤال:
جواب: چرا ديگر نه اعزام ميكرد دعوت ميكرد نامه مينوشت لذا براي همهٴ شرق و غرب آن روز نامه نوشت ديگر دعوت كرد ديگر اين مكاتيب رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) به همهٴ شرق و غرب رفته ديگر يا نماينده ميفرستاد نظير آنچه كه در سورهٴ يس بيان كرده يا نماينده ميفرستادند ولي ميفرستادند رسول ميفرستادند رسولِ رسول بودند يا نامه مينوشتند كه بشود اتمام حجت معذرةً .. الي ربكم والا يك نفر كه نميتواند در أقطار عالم حضور پيدا كند فكرش و مكتبش همه جا حضور دارد پس ﴿لكل قوم هاد﴾ اليوم هم هادي است و هو ولي عصر ارواحنا فداه اما و رسول الله هم هادي است منتها هدايتش از راه انذار تبيين كرده ﴿انما انت منذر﴾ و تو تنها هم نيستي ﴿لكل قوم هاد﴾ تو هم هادي قومت هستي شما كارتان هدايت است هدايت هم بايد به اذن الله باشد هر وقت هم مصلحت شد معجزه هادي و رسول و امام براي اين نيامده كه هر روز وضع نظام را عوض بكند يك عده بگويند امروز باران نيايد براي اينكه ما ميخواهيم هوا خوب باشد يك عده بگويند ما امروز باران ميخواهيم اينچنين كه نيست دربارهٴ اينكه به اقتراحات آنها هم عمل شده اين در خطبهٴ قاصعه كه از مفصلترين خطبههاي نهج البلاغه است آنجا حضرت امير(سلام الله عليه) دارد ديگر كه يك عدهاي آمدند من در خدمت حضرت بودم عدهاي آمدند گفتند اگر اين درخت از جا كنده بشود بيايد جلو شما ما ايمان ميآوريم حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد كه من در خدمت حضرت بودم حضرت به اجازهٴ الهي دستور داد درخت از جا حركت كرد آمده كه شاخههاي درخت روي دوشمان بود اينها اين صحنه را ديدند ايمان نياوردند گفتند دستور بده درخت دو نيم بشود نيمي اينجا باشد نيمي برود جاي اولش اين در نهجالبلاغه دارد حضرت اين كار را هم كرده باز هم ايمان نياوردند گفتند كه دستور بده اين نيم دوم با نيم اول در جاي اول به حالت اولي برگردد اين كار را هم كردند باز ايمان نياوردند پيداست كه قصدشان استهزاء است ديگر قصدشان احتجاج كه نيست كه اين را حضرت دارد كه همهٴ اين كارها را حضرت رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) كردهاند و اينها ايمان نياوردند كه برگهاي درخت حضرت فرمود روي دوشهايم آمده بود غرضشان استهزاء بود و غرضشان اين بود كه هر روز يك كار تازهاي انجام بدهند اينجا چشمه بشود آنجا باغ بشود آنجا بوستان بشود آنجا كوه بشود آنجا دره بشود فرمود اين كه كار رسول نيست كار رسول اين است كه مردم را هدايت كند به مردم بگويد بر اساس ضوابطتان كارتان را انجام بدهيد ﴿انما انت منذر﴾ و تو تنها نيستي ﴿و لكل قوم هاد﴾ تو هم هادي هستي منتها هدايتت از راه انذار است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 1.
[2] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[4] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[5] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[6] ـ سورهٴ مريم، آيات 29 ـ 30.
[7] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[8] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.
[9] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[10] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[12] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 90.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 90.
[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 91.
[15] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ .
[16] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[17] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.
[18] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[19] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[22] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[23] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[24] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 94.
[25] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 95.
[26] ـ سورهٴ اسراء، آيات 95 ـ 96.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 7.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 7.
[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8.
[30] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8.
[31] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 9.
[32] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 9.
[33] ـ سورهٴ اسراء، ايه 93.
[34] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 10.
[36] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[37] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 10.
[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
[40] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[41] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[42] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 8.
[43] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 8.
[44] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 7.
[45] ـ سورهٴ مدثر، آيات 1 ـ 2.
[46] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 176.
[47] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 176.
[48] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 176.
[49] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 15.
[50] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[51] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 50.
[52] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 2.
[53] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[54] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[55] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 2.
[56] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[57] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 15.
[58] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 8.
[59] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 28.
[60] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 10.
[61] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 46.
[62] ـ صراطالمستقيم، ج 2، ص 92.