همزمان با روز 28 صفر، سالروز رحلت پیامبر گرامی اسلام و سبط اکبرش امام مجتبی، حجت الاسلام والمسلمین مرتضی جوادی آملی بعد از نماز مغرب و عشاء در محل مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) در تهران سخنرانی نمودند.
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدلله ربّ العالمين، بارئ الخلائق اجمعين، باعث الأنبياء و المرسلين، رافع السماوات و خافض الأرضين، و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين، سيّما خاتمهم و أفضلهم حبيب إله العالمين، اباالقاسم المصطفي محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و علي الأصفياء من عترته، لا سيّما خاتم الأوصياء، حجّت ابن الحسن العسکري، روحي و ارواح العالمين له الفداء، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
فرصت بسيار گرانقدر و مغتنمي است در جهت کسب معرفت و فزوني ارادت به ساحت رسول گرامي اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت. رسول گرامي اسلام أجر رسالت خود را مودت و محبت و دوستي نسبت به خاندان عترت طاهره معرفي کرد: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾،[1] از خداوند عالم عاجزانه خاضعانه متواضعانه مسئلت ميکنيم که در اين فرصتهاي ارزشمند و گرامي اين ارادت و معرفت ما نسبت به اهل بيت را خداي عالم فزوي ببخشد و اين حضور را و اين محفل الهي و نبوي و حسني و رضوي را از همه ما به أحسن وجه قبول بفرمايد و بر ايمان و ارادت ما بيافزايد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
خداي عالم نعمتش را بر رسول گرامي اسلام تمام کرد. نه نعمت نسبت به فرد خاص بنام رسول گرامي اسلام، نه! نعمتي که خداي عالم به رسولش عطا فرمود و اين نعمت را تکميل و تتميم کرد نعمت ولايت است. برترين نوع از هدايت و کاملترين و جامعترين را به حدي اين نعمت به کمال و تمام رسيده است که خداي عالم اظهار رضايت کرده است و از اين دين و از اين هدايت خداي عالم خشنود است ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾.[2] از آدم تا خاتم رسول گرامي اسلام دين را نعمت هدايت را و نجات انسانها از انحراف و غوايت و ضلات را داشت. اين سنت الهي است. در هيچ دورهاي از ادوار تاريخ نبوده است که خداي عالم بهترين نوع از هدايت را در آن دوره کامل نکرده باشد. اما همه اينها نسبي بودهاند. يک هدايت مطلق يک هدايت کامل و جامع که از صدر تا ذيل هدايت را فرا بگيرد از آغاز توحيد تا انجام معاد را براي جهانيان به درستي معرفي کند وجود نداشت و اکنون در اين صحيفه آسمانياش در اين قرآن کريمش به بهترين وجهي عاليترين صورت اين حقيقت را ابلاغ کرد و اظهار خرسندي ميکند ﴿وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾. هيچ چيزي را فروگزار نکرد. امکان ندارد يک امري در جهت سعادت و کمال يک موجودي همانند انسان مورد نياز و حاجت باشد و در اين کتاب آسماني و صحيفه الهي نيامده باشد ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾.[3]
از اينکه يک انساني طلوع کرد حضور يافت که توانست همه ظرفيتهاي هدايت را در قلب مطهرش جاي بدهد و به بهترين وجهي ابلاغ کند که هيچ قصوري و نقصي در اين ابلاغ نباشد بنام رسول گرامي اسلام اظهار خرسندي ميکند. خدا از رسولش خيلي راضي است خيلي خوشحال است چه کسي ميتواند به اين حد اوج بگيرد چرا رسول الله شدند خاتم الأنبياء و المرسلين؟ چرا؟ چرا عيسي نشد؟ چرا موسي نشد؟ چرا ابراهيم نشد؟ هيچ کدام آن دل و جاني که بتواند همه هستي را همه هستي را پذيرا باشد جام جم هستي باشد قدرت بيان داشته باشد و بتواند جهان را روشنگري کند وجود نداشت و اکنون ﴿وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى ٭ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى ٭ وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى ٭ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ٭ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ٭ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ ٭ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلىَ ٭ فَكاَنَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ ٭ فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ٭ مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ٭ أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرَى﴾ واي واي اين سخنان چقدر عظيم است!
در سوره مبارکه «نجم» خدا پيامبرش را و رابطه و مناسبت اين رسول را در عاليترين وجه دارد بيان ميکند. به هر حال يک وقت است که ما از معاذالله وحي و خدا و آسمان و امثال ذلک منصرفين اين يک چيز. اما اگر اعتقادمان خدا را شکرباور و ايمانمان به خداست و اينکه خدا عهدهدار هدايت ماست اين در ابلغ وجه دارد بيان ميشود. اين سوره مبارکه «نجم» است آخرين آيه اين سوره همه را به سجده و خضوع در پيشگاه دعوت ميکند. در اين آيات ارزشمند سوره مبارکه «نجم» مناسبات جدّي پيامبر را با خود تعريف ميکند.
قسم به ستاره آنگاه که سقوط ميکند ﴿وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى ٭ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى﴾، آنچه را که پيامبر ميگويد آنچه را که اظهار ميدارد جز منطق وحي نيست. هرگز انحراف تحريف گمراهي، نه راه را گم کرده و نه هدف را ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى ٭ وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى ٭ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ٭ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ٭ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ ٭ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلىَ ٭ فَكاَنَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ ٭ فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ٭ مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ٭ أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرَى ٭ وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى﴾، اينها فوق العاده است آقايان. من خودم به عنوان خاضعترين شاگرد اين مکتب کوچکترين و ذليلترين شاگرد اين مکتب در مقابل اين همه از جلوههاي وحياني عاجزم نميدانم اينها چيست! دارد چهجوري حرف ميزند خدا؟ ما کجاييم و اين حرفها کجاست؟ ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى﴾.
وقتي پيامبر قُرب و درجات قربش را به نهايت رساند و گفت: ﴿فَكاَنَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ﴾ فرمود: ﴿فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴾، اينجا خود خدا، نه شديد القوي، نه جبرائيل، نه هيچ کس ديگر، ﴿فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ﴾ حالا ﴿مَا أَوْحَى﴾، آنجا ديگه خدا چه بگويد؟ با کدام بيان بگويد؟ از بس آن حقائق در آنجا ﴿وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، عظيم است قابل گفتن نيست. مثلاً بگوييم آقا هر چه بود گفت. تا آنجا که ميتوانست عبارت اين است: ﴿فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴾، آنچه را که بنا بود بگويد خداي عالم به او گفته است. هيچ چيزي فروگزار نشد. حالا اينجا چه اتفاقي ميافتد و اين پيامبر چگونه دارد مستقيماً، چون فاعل ﴿فَأَوْحَى﴾ الله است. ﴿إِلىَ عَبْدِهِ﴾، اگر جبرائيل امين بود که ﴿إِلىَ عَبْدِهِ﴾ نبود. وقتي قدرت قُرب و شدت قرب پيغمبر به خدا در عاليترين سطح قرار گرفت: ﴿فَكاَنَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ﴾ آنجا ميفرمايد: ﴿فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴾، اينجا ديگه خود خدا با او سخن ميگويد: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾.[4]
حالا ببينيد اينجا که بحث انسان نيست که حالا دو انسان کنار هم معاذالله باشند باهم بخواهند حرف بزنند. حقيقت محض و مطلق يعني خداي عالم: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[5] حق مطلق دارد با يک جلوهاي سخن ميگويد که ميتواند تمام حق را در عالم امکان بپذيرد. اين قرآن است؟ اين چيست؟ چه کلامي است؟ اين کلامها را مگر ميشود آدم فهم کند؟ نه، ما در حاشيه و سايهاش داريم زندگي ميکنيم.
حالا اينها بماند اينها مال ما نيست اينها را فقط ما يک اشارهاي ميکنيم و در حقيقت دارد خدا فقط يک ماجرايي را به عنوان يک اشاره ﴿فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴾، بيان ميکند. چه؟ چه؟ اين جايگاه اين منزلت اين قُرب معاذالله قرب دو تا انسان که نيست. دو تا حقيقت است يک حقيقت در مقام فاعليت تام يعني خدا، يک حقيقت در مقام قابليت تام يعني رسول گرامي اسلام، اينجاست که همه حقيقت تجلي ميکند همه حقيقت نازل ميشود و چيزي فروگزار نميشود ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾.
ما بايد در مقابل اين پيغمبري که چنين قدرتي داشت چنين شدت وجودي داشت چنين جايگاهي داشت که توانست اين قدر مراتب قرب را يکي پس از ديگري پشت سر بگذارد تا «من وراء حجاب» با خداي عالم مستقيماً سخن بگويد. نه سخن به معناي لفظ يا عبارتها يا زبان، آنجا نفس وجود ندارد آنجا زبان وجود ندارد. ﴿فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ٭ مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ٭ أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرَى ٭ وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى﴾.
حالا اين پيامبر در اين جايگاه و اين منزلت، خداي عالم يک نفر در همين حد داشته باشد کافي است، چون خدا يک مظهر ميخواهد که بتواند او را بنماياند و اوست که ميتواند خدا را آنگونه که هست بنماياند. همه آيات الهي همه نشانههاي الهي در مقام ارائه حقاند اما آن حقيقتي که تمام حقيقت را بنماياند حق را در آن کسوت نهايياش در توحيدش در اسماء حسنايش در أرحم الراحمينياش در اله العالمينياش در رب العالمينياش بخواهد نشان بدهد اوست فقط او فقط او فقط او.
خداي عالم ميفرمايد که اين يک حقيقت تامي است که آمد تا شما را به يک حياتي جديد دعوت کند. حياتي که شما انسانها نيستيد آنکه بتوانيد آن حيات را بشناسيد. ما ميخواهيم شما را زنده کنيم. نه زنده به حيات نباتي. نه زنده به حيات حيواني. اينها حيات نباتي نيست «إلي ما شاء الله» نباتات هستند «إلي ما شاء الله» حيوانات هستند حتي نه به عنوان يک حيات ملکي. فرشتگان «إلي ما شاء الله» هستند. يک حيات انساني است: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾.[6]
ما آقايان خيلي فاصله داريم خيلي دوريم از آنچه که براي ما خداي عالم فراهم آورده است يک حياتي را خداي عالم آورده که از حيات نباتي که هيچ، حيواني که هيچ، حتي از حيات ملکي بالاتر است به حيات خود دارد نزديک ميکند. «عبدي أطعني أجعلك مثلي»، از من اطاعت کن و اين اطاعت، تو را به من نزديک ميکند. به جايي که اگر من به هستي ميگويد «کن فيکون» تو هم ميتواني به هستي اشاره کني با «بسم الله»ات همه هستي را به وجود بياوري. وقتي نوح سوار کشتي شد آيا سکان کشتي چه بود؟ اين طوفان عظيم که در حقيقت طوفان عادي که نبود اين غضب خدا بود غيض خدا بود اين را مفسرين ملاحظه بفرماييد هيچ غيضي به عظمت غيض جريان نوح و از بين بردن همه، احدي را باقي نگذاشت اين غيضي بود که يک پيامبري حدود هزار سال سخن اله را گفت و گوش نکردند و گوش نکردند. اين خدا بعد از هزار سال به غيض ميآيد. به آسمان آنگونه ميگويد ببار، به زمين ميگويد بسته شو که آب از تنّور: ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾[7] مگر تنور جاي آب است؟ اما اين غيض به حدي بود که تنور آب فوران ميکرد.
اين طوفان اين سهمگيني طوفان نوح در اين طوفان اگر نوح کشتي داشت سکان کشتي چه بود؟ با چه اين کشتي را ميراند؟ ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾.[8] ميخواست براند با «بسم الله» ميراند. ميخواست متوقف کند با «بسم الله» متوقف ميکرد ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾. اين کشتي کوه جودي کجا اين کشتي که در عمق زمين بود کجا؟ در روي زمين بود کجا؟ اما ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾، اگر نوح کشتيبان است جاي هراس نيست. انسان ميتواند به جايي برسد که «بسم الله»اش کار «کن» را انجام بدهد. اين مقام چقدر مقام والايي است.
اين حيات را خداي عالم از طريق پيامبرش براي ما فراهم آورده است: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾، شما را خسته نکنم آقايان. اين بحثها شايد يک مقدار سنگين باشد ولي شنيدنش سالي يک مرتبه بد نيست. اوج مسائلي است که ميشود اينها را در ذائقه جامعهمان قرار بدهيم. وقتي منبرها را در اين سطح آورديم و سخنرانيها و مداحيها و وعظها و خطابهها اين شد من و امثال من ميآييم منبر. مگر اين معارف دستيافتني است؟ ما نبايد شبه منبر درست کنيم منبر کجا و شبه منبر کجا. همانطوري که آقا امام صادق(عليه السلام) فرمود آنچه را که ديگران دارند عقل را ميخواهيد به شما معرفي کنم؟ «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[9] اما ديگران آنچه را که دارند: «تِلْكَ النَّكْرَاءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِعَقْلٍ»، ما متشابهات ما را کشته. متشابهات جامعه را فرا گرفته. شبه عقل، شبه دين، شبه علم، شبه عزاداري، شبه منبر، اينها دارد ما را از بين ميبرد. در قرآن خداي عالم ميفرمايد که اين پيغمبر آمد اين همه مسائل را آورد آيا اگر پيامبر رحلت کند يا شهيد بشود ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ﴾، انقلابي ميشويد؟ برميگرديد به عقب؟ چون ما دو جور انقلابي داريم؛ يک وقت يک انقلابي مثبت که نگاهش به کمالات است به فضائل است به پيشرفت است به سعادت است. اين انقلابي خيلي ارزش دارد.
آنچه را که امام(رضوان الله عليه) براي جامعه به ارمغان آورد عزت عظمت شکوه پيشرفت سعادت و کمال. اما يک انقلابي منفي هم داريم. انقلابي اسمش هست اما ارتجاعي است ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ﴾، انقلابي شديد اما به سمت عقب؟ برميگرديد به همان ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً﴾،[10] شما برميگرديد به همان انحطاط گذشته؟ شعارهاي آن چناني بايد اين شعارها هماهنگ با آن اهداف و آن ترسيم اوّلي باشد که عزت را جلال و شکوه را اين جامعه عظيم را در آن صدر بنشاند. ما دو جور انقلابي داريم. يک انقلابي مثبت که ميتواند ارزشها را و فضائل را و کمالات را احياء کند يک دسته از انقلابيها هستند که ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ﴾، اين قرآن است ميفرمايد که ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ﴾، اگر پيامبر رحلت کرد يا به شهادت رسيد ﴿انْقَلَبْتُمْ﴾ انقلابي ميشويد اما ﴿عَلى أَعْقابِكُمْ﴾؟ به سمت عقب برميگرديد؟ ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾، اگر به احکام جاهلي و گذشته برگرديد اين در حقيقت مسير درست پيامبر الهي نيست.
آنچه را که ما بايد نسبت به آن شناخت و معرفت بيابيم و در مسير آنها بکوشيم و جد و جحدمان را در اين رابطه داشته باشيم يک امر روشن است. همانطوري که عرض شد حقائق اين عالم ما در عالم دنيا زندگي ميکنيم. در عوالم برتر حقائق به يک صورت ظاهر ميشوند و آن صورت حق است. آنجا نه باطل وجود دارد نه متشابه وجود دارد. پس از مرگ که عالم برزخ است و در قيامت «ذلک يوم الحق» همه جلوهها، ديگه اصلاً دروغ معنا ندارد سرقت معنا ندارد خطا و خطيئه معنا ندارد، اينها اصلاً وجود ندارند اينها مال دنياست. يک عده به سمت باطل ميروند امويان مروانيان عباسيان اينها به صورت روشن ميدانند که حق با اهل بيت است اما مقابله کردند مبارزه کردند و اينها را با ائمه(عليهم السلام) آن رفتار را کردند که ديديد. اينها باطلاند اينها به تعبير قرآن اصحاب شمالاند فجارند و امثال ذلک.
بخش عظيمي از جامعه ما به تعبير امروزيها خاکسترياند و اين خاکستريها گرفتار متشابهات ميشوند. اگر ما به اصل و آن ريشه اصلي برنگردانيم نميتوانيم حق را بشناسيم جايگاه حق را به درستي ترسيم کنيم بايد تلاش کنيم تا از متشابه بگذريم. متشابه هم در اقتضاي نظام طبيعت وجود دارد. متشابه اگر نباشد امکان رشد نيست. بيان امام مجتبي(عليه السلام) فرمود: ««أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بِمَنِّهِ وَ رَحْمَتِهِ لَمَّا فَرَضَ عَلَيْكُمُ الْفَرَائِضَ» فرائض را واجب کرد «لَمْ يَفْرِضْ ذَلِكَ عَلَيْكُمْ لِحَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهِ»، خداي عالم وقتي اين واجبات را مرتب بيان کرد آقا نماز بخوانيد آقا روزه، آقا خمس، آقا زکات، آقا حج، اينها را که بيان کرد از باب حاجت و نياز به اينها نبود «بَلْ رَحْمَةً مِنْهُ إِلَيْكُمْ»، اين از باب تفضل خداست تا چه بشود؟ تا چه بشود؟ ﴿لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ﴾، اين را آقا امام مجتبي که اين ايام و ليالي متعلق به آن حضرت است بيان فرموده است تا قلب شما خالص بشود پاک بشود ﴿لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ تا انسانهاي آلوده از انسانها پاکيزه ممتاز بشوند جدا بشوند. چون بهشت جاي پاکان است و انسانها تا پاک نشوند در بهشت جايگاهي ندارند.
فلسفه اين احکام را و اين فرائض را امام مجتبي(عليه السلام) به اين صورت بيان فرمود: ﴿لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾، ﴿لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ﴾، اين فلسفه فرائض است. اين فرائض آمده است تا ما به دنبال اين فرائض حق را بشناسيم از غير حق فاصله بگيريم نه تنها از باطل فاصله بگيريم از متشابه به حق هم فاصله بگيريم. بخش عظيمي از جامعه ما و خيلي از کساني که در کسوت ما هستند مبتلاي به متشابهات هستند حق برايش مشخص نيست. اين را خداي عالم ميفرمايد که عمده جامعه براساس ظن و گمان حرکت ميکنند ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئا﴾[11] گمان و ظن و حدس هرگز نميتواند کمترين تأميني نسبت به حق داشته باشد.
والد بزرگوار ما ميفرمودند که علامه طباطبايي ميفرمودند اينهايي که اسمشان را علما گذاشتند عمدهشان ظننا هستند علما کجا پيدا ميشود؟ ظننا يعني چه؟ يعني عمدهشان براساس ظن و گمان دارند جلو ميروند. فهم کجاست؟ درک درست کجاست؟ معرفت اصيل کجاست؟ حقشناسي مطلق کجاست؟ عمده ما گرفتاريم. ولي يک عدهاي احتياط ميکنند اما يک عدهاي از اين احتياط هم متأسفانه دور هستند و خودشان را به آب و آتش ميزنند. خيلي بايد دقت کنيم.
پيدا کردن حق در بين اين همه متشابهات کار آساني نيست. اينکه اين همه اصرار دارند لحظهاي به ما ميفرمايند که ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[12] با انسانهاي صادق درستگفتار درستکردار کساني که درست ميفهمند درست و عميق ميفهمند خودتان را از آنها جدا نکنيد. ما چند نفر در ايران داريم که دين را درست تازه در ايران، در حوزههاي علميه که چند نفر داريم که دين را درست بفهمد؟ از آغاز تا انجام سخنانش کلامش کتابش گفتارش نوشتارش هيچ شک و شبههاي در آن راه نداشته باشد هميشه با برهان هميشه با استدلال هميشه با شواهد و قرائن قرآني و روايي سخن ميگويند. ما چند نفر داريم؟ چرا ميگويند که آقا دينتان را به دست اصحاب داستان و قصه و خرافه و مداحي و اينها ندهيد.
هر چه که احساسات و عواطف را بشوراند که دين نيست. عزاداري نيست. ميفرمايد که اينها متشابه را، متشابه آن جايي است که برهان نباشد استدلال و شواهد روشن و قرائن قطعيه نباشد. اخبار متواتره نباشد. ما «إلي ما شاء الله» خبر داريم روايت داريم حديث داريم اخبار واحد هستند بسياري از اينها هم مجعولاند البته بسياري از آنها هم درستاند اما اهلش ميفهمند. چرا ما خودمان را گرفتار برخي از اين ظواهر ميکنيم؟ چرا جامعه ما نبايد احتياط بکند و خودش را به مرجعيتي برساند که علمش قطعي فهمش قطعي معرفتش قطعي است جز از متواتر و قرائن قطعيه و شواهد برهاني سخن نميگويد. بايد به اينها خودمان را برسانيم. اگر ميخواهيم دين داشته باشيم اگر ميخواهيم حالا يک چيزي هم همراهمان باشد فرق ميکند. بخش عظيمي از جامعه ما خاکستري است و خاکستريها را متشابهات ميربايند. درياي متشابهات موّاج است و غرق ميکند. عدهاي که نميتوانند تشخيص ندارند ميتوانند از امثال معاويه و يزيد و عمروعاص و امثال ذلک نيرنگ و فريب. اين قرآن به نيزه کردن مگر از متشابهات نيست؟ چون متشابه يک جلوه و پردهاي از حق دارد. قرآن حق است بله قرآن را که کسي هيچ کس ميآيد قرآن را روي نيزه بکند، بهبه، ماشاءالله! چه کسي دارد قرآن را روي نيزه ميکند؟ آنکه جرثومه فتنه و فساد است عمروعاص است معاويه است شما نبايد!
اينکه به ما گفتند نگاه کنيد که «عمن يأخذ علمه» از چه کسي علمش را شخص ميگيرد براي همين است. بله «الحکمة ضالة المؤمن» درست است حکمت گمشده مؤمن است مگر از دست هر کسي ميشود يک حکمتي را گرفت؟ آنکه زهرآگين به اين حکمت طعنه ميزند اين حکمت يک پردهاي از حق با او هست. اما فاصله حق فاصله طلا تا مطلّا چقدر است؟ فاصله بين حق و متشابه هم همين است چرا ما نبايد از متشابهات بپرهيزيم؟ چرا اجتناب؟ مگر نفرمودند به ما احتياط کنيد احتياط کنيد؟ «فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَات»، اينها سخنان بين و روشن اهل بيت(عليهم السلام) است هر جايي که نميدانيم چرا امضاء بکنيم چرا رأي بدهيم چرا مخالفت کنيم چرا بياييم صحنه چرا نياييم به صحنه؟ «فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَات» است.
به هر حال ما راه طولاني در پيش داريم بايد همواره خودمان را به خداي عالم بسپاريم و سپردن به خدا اين است که معرفت خودمان را به قرآن اصيل. يک کسي مثل علامه طباطبايي در جامعه هست اينجور قرآن را باز و روشن و مشخص، با چه دقتي، با چه عمقي، با چه گستردگي اين آيات را ميگستراند و شاگردان اين مکتب اين را تبيين ميکنند اما ببينيد تفسيرها خوراک جامعه ما چه ميشود؟ آيا اين علوم را اين معارف را اين حقائق را به ذائقه جوانهاي ما ميدهند؟ چرا جوانها فاصله ميگيرند؟ حق دارند که فاصله بگيرند. اين معارف اين سخنان اين کلمات که از امثال بنده ميآيد هيچگاه نميتواند. يک زماني ايمان يک پردهاي بود که اينها را نگه ميداشت. الآن اين پرده کنار زده شده است ما مشخص شديم چه کساني هستيم. ما وضعمان مشخص شد ديگه آن پرده وجود ندارد. الآن حق را ميخواهند حق هم دارند. ما نبايد با اينها بجنگيم. وضعيت آنها امروز متفاوت است. ما تا کجا ميتوانيم بگوييم که آقا بياييد آقا بالاخره دين است بله.
شما زماني ميتواند که زبان علامه طباطبايي باشد شما الميزان را به صحنه بيايد ببينيد همه اين جوانها موج موج به سمت دين و ايمان نميآيند؟ اينها که هيچ، کفار ميآيند. آنها که بيرون از صحنه دين هست ميآيند. اينها که فرزندان ما و شما هستند. اينها عزيزان ما هستند. ما وقتي با اين ادبيات داريم با جامعه سخن ميگوييم در يک کاسه زرّيني سخني اين چناني را ميخواهيم به خورد افراد بدهيم نميپذيرند حق هم با اينهاست. ما دينمان طلايي است گرامي است عزيز و ارجمند است ولي نه عالمان ما و نه جامعه ما کساني نيستند که با اين دين انگونه که هست محشور باشند آشنا باشند حق را بشناسند و به سمت حق گرايش پيدا کنند.
مصيبت ارتحال رسول گرامي اسلام را ديشب به عرض رسانديم. امشب هم عرض ارادتي داشته باشيم خدمت حضرت امام مجتبي سبط اکبر رسول الله و از مظلوميت و تنهايي و غربت او بگوييم. عرض ارادت کنيم. مستحضريد که امام مجتبي(عليه السلام) در مدينه بودند در کنار قبر مطهر رسول الله در جايگاه بسيار رفيعي حضور داشتند اما غريب بودند يعني غربتشان به اين حد بود که حتي اجازه ندادند که جنازه شريفشان را از کنار قبر مطهر رسول الله بگذرانند. نه تنها اجازه ندادند بلکه عدهاي تيرها را به چله کمان نشاندند و به سمت اين جنازه اهانتوار اين جنازه را مورد اهانت قرار دادند. اما امام حسن(عليه السلام) در حالي آخرين لحظات عمر شريفشان را ميگذرانيدند که برادرشان سالار شهيدان حسين بن علي و خواهرشان زينب(سلام الله عليها) در کنارشان بودند.
امام حسين(عليه السلام) وقتي موقعيت برادر را ديد که طشتي پر از خون در مقابل و چهرهاش زرد شده و اين زردي اثر سمّي است که در وجود امام(عليه السلام) اثر گذاشته است با ناراحتي از برادر سؤال ميکند اين چه وضعي است؟ اينجا سخن معروف آقا امام مجتبي(عليه السلام) به سالار شهيدان حسين بن علي است که فرمود: «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»[13] حسين جان، اکنون من در کنار برادرم در کنار خواهرم در مدينه در کنار جدّمان اگر آب خواهم اگر غذا بخواهم همه چيز فراهم است اما سي هزار نفر جمع ميشوند تا براي کشتن تو و جائزه بهشت تو را در کربلا با تو چنين رفتار کنند.
اين مصيبت بسيار سنگينتر است «ثلاثون ألف يجتمعون» اما وصاياي امام مجتبي(عليه السلام) بسيار وصاياي سنگيني است برادرم حسين جان، من دوست دارم کنار جدّم رسول الله دفن بشوم طبق برخي از نقلها و اما اگر اجازه ندادهاند حاضر نيستم قطره خوني زير جنازه من ريخته بشود. اين وصيت امام مجتبي است که باعث شد حسين بن علي عباس بن علي و جوانان بنيهاشم ساکت باشند آرام باشند و دست به شمشير نبرند اما محصول اين کار اين بود که چندين شعبه تير به جنازه امام مجتبي(عليه السلام) اصابت کرد وقتي اين جنازه را ابي عبدالله(عليه السلام) در سرزمين بقيع و در وادي بقيع به زمين گذاشت ديد تيرها اين بدن را اين جنازه را اين بدن مسموم را اين بدن زهرآلود را اينگونه مجروح کردهاند.
به برادرش در حالي که او به خاک ميسپرد فرمود برادرم حسن جان، آن کسي که اينگونه با برادرش رفتار کردهاند و هيچ نميتواند دفاع بکند او غارتزده است او ديگر اماني براي او نيست.
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي القَومِ الظَّالِمين»، ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾. الحمدلله از مصائب اهل بيت(عليهم السلام) برخورداريم و از حضرت بقيت الله الاعظم عاجزانه مسئلت ميکنيم که اين جمع را اين برادران و خواهران را اينهايي که به عشق و ارادت نسبت به رسول الله و امام مجتبي و سالار شهيدان اينجا جمع هستند از همه به احسن وجه قبول بفرمايد.
«بالنبي و آله و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره شوري، آيه23.
[2] . سوره مائده، آيه3.
[3] . سوره انعام، آيه38.
[4]. سوره نمل، آيه6.
[5] . سوره لقمان، آيه30.
[6]. سوره انفال, آيه24.
[7]. سوره هود، آيه40؛ سوره مؤمنون، آيه27.
[8]. سوره هود، آيه41.
[9]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.
[10] . سوره مائده، آيه50.
[11]. سوره يونس، آيه36؛ سوره نجم، آيه28.
[12]. سوره توبه, آيه119.
.[13]امالي(صدوق)، ص116.